امام عسکری(علیه السلام) و تحکیم مرجعیت
آقای من! همیشه این امکان براى من نیست که خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه کسى را بپذیرم و فرمان چه کسى را اطاعت کنم؟...
این کلامی است که احمد بن اسحاق خطاب به مولای خویش امام عسکری (علیه السلام) بیان می کند و چه بسا حرف دل امروز تک تک شیعیان باشد. واقعا ما که در دوران غیبت امام زمانمان هستیم، باید چه کنیم و تکلیفمان چیست؟
مسلم است که شیعیان باید از نظام استوار اجتماعى برخوردار شوند تا بتوانند در برابر رخدادها و مبارزهجوئیها توانا باشند. این نظام، در رهبرى مرجعیّت تبلور مىیابد؛ بدین معنى که شیعیان به گرد محور عالمان الهى واُمَناى وى بر حلال و حرام، جمع می شوند. از این رو بود که در دوران امامعسکرى(علیه السلام)، شالوده نظام مرجعیّت تحکیم یافت و نقش دانشمندان شیعه، بدین اعتبار که آنان وکلا، نوّاب و سفیران امام معصوم(علیه السلام) هستند، برجستگى ویژهاى پیدا کرد.
روایتهاى فراوانى از امامعسکرى(علیه السلام) در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد که یکى ازآنها همان روایت معروفى است که امام عسکرى(علیه السلام) از جدّ خویش، امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند و در آن آمده است:
آن کسی از فقیهان که خویشتندار می باشد و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوس خود ستیزه کار و امر مولاى خویش را فرمانبردار است، پس بر عموم (مردم) است که از او تقلید کنند.
از همین رو دانشمندان هدایت یافته به نور اهل بیت(علیهم السلام)، امور امّت را در دوران امام یازدهم عهده دار شدند و به ایشان درباره مسائل مشکلى که با آنها بر خورد مىکردند، نامه مىنگاشتند و آن حضرت نیز پاسخهایی به آنها مىنوشت و نامهها را به امضا و توقیع خویش مهر مىنمود. این نامهها در نزد علما به تواقیع معروف شد و برخى از آنها شهرت خاصّى کسب کردند.
به عنوان نمونه، عثمان بن سعید عَمرى، یکى از ستونهاى نظام مرجعیّت دردوران امام حسن عسکرى(علیه السلام) است و ائمه نیز به جایگاه او اشاره کردهاند. او درنزد شیعیان مقامى والا داشت و امام هادى(علیه السلام) و امام عسکری (علیه السلام) پیروان خود را بدو ارجاع مىداد. چنانکه احمد بن اسحاق قمى گوید:
پس از وفات امام هادی (علیه السلام) روزی بر امام عسکری(علیه السلام) وارد شدم و پرسیدم: سرورم! همیشه این امکان براى من نیست که خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه کسى را بپذیرم و فرمان چه کسى را اطاعت کنم؟ آن حضرت به من فرمود: این ابو عمرو، مردى مورد وثوق و امین است و در زندگى و مرگ مورد اعتماد من است. آنچه به شما گفت، از جانب من مىگوید و آنچه به شما رساند، از جانب من رسانده است.(1)
عثمان بن سعید در کنار برخی از افراد دیگر(2)، از وکلا و نوّاب امام و کسانى بودند که ارکان نظام مرجعیّت در میان امّت، بدانها استحکام یافت. نظام مرجعیّت به منزله شیوهاى در حرکت سیاسى و راهى استوار براى دعوت به خدا و سازماندهى مکتبى براى جامعه، قلمداد مىشود. همچنین این نظام، مىتواند به وقت بازگشت حکومت به دست اهل آن، نظامى سیاسى براى امّت باشد. این نظام به دور از غوغاى طایفه گرایى وعشیرتزدگى است؛ همچنانکه با روح حزب گرایى و گروه گرایى نیز فاصله دارد. شیعیان همواره در زیر سایه این تشکّل مکتبى، از دوران ائمهاطهار(علیهم السلام)، زندگى کرده و از تواناییهاى آن برخوردار بوده است؛ اگر چه برخی عوامل، گاه موجب توقف آن مىشده واجازه نمىداده است که این نظام، در برخى ابعاد به سوى تکامل مورد نظر خود شتاب گیرد.
بنابر این، یکی از خصوصیات عصر امام حسن عسکرى(علیه السلام)، تحکیم نظام رهبرى مرجعیّت در میان شیعیان است که هم اکنون و در عصر غیبت امام دوازدهم، حضرت حجت بن الحسن (علیه السلام) نیز به عنوان یک از بنیانهای اصلی نظام رهبرى شیعه به حساب می آید.
منبع:
زندگانی امام حسن عسکری علیه السلام، آیت الله محمد تقی مدرسی، با اندکی تلخیص
سوگنامه
آفتاب روز هشتم ربیع الاول در حال طلوع بود، که آفتابی پرفروغ از دیگر سو غروب می کرد. او یازدهمین پیشوای آسمانی مردمان، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بود، که شمع وجودش پس از 28 سال پرتوافشانی به خاموشی می گرایید. در سالروز شهادت آن امام بار دیگر زمین و آسمان در عزای سلاله ای پاک از خاندان نبوی سوگوار است، تا با گریه و فغان بر مظلومیت آن امام همام با فرزندش حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هم ناله شود. شهادت امام عسکری علیه السلام را بر دادگستر جهان، امام زمان (عج)، و تمام روهروان راه آن حضرت، تسلیت می گوییم.
لقب عسکری
از آن جا که امام یازدهم علیه السلام ، همراه با پدر بزرگوارشان، امام هادی علیه السلام ، به شهر سامراء، پایتخت خلافت عبّاسی، منتقل شده، و در آن جا در محله «عسکر» سکونت اجباری داشتند «عسکری» نامیده شدند. کنیه ایشان «ابومحمّد» و بیشتر مردم، آن حضرت و پدر و جدّ ایشان را ملقّب به «اِبْنُ الرِّضا» (فرزند امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام ) می نامیدند. از دیگر القاب آن حضرت، زکیّ به معنی پاکیزه است.
پدر و مادر
پدر ایشان، امام هادی علیه السلام ، و مادرشان، بانوی پارسا و شایسته، حدیثه است، که امام عسکری در دامان پاک ایشان متولد و پرورش یافت. این بانوی بزرگوار از زنان مومنه و نیکوکار بود. در فضیلت این بانو همین بس که پس از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تا مدتی پناهگاه و نقطه اتکای مومنان، در آن مقطع زمانی بسیار بحرانی و پر اضطراب بود.
سامراء یادآور قیامت
وقتی خبر شهادت امام عسکری به مردم سامرا رسید، غم بر سر مردمان شهر سایه افکند. «ابن صباغ مالکی»، یکی از دانشمندان اهل سنّت، در این باره می نویسد: وقتی خبر درگذشت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منتشر شد، سامراء به حرکت درآمد و سراپا فریاد و فغان و ناله گردید. بازارها تعطیل و مغازه ها بسته شد.
بنی هاشم، أُمرای لشکر، قاضیان شهر، شعرا، و سایر مردم برای شرکت در مراسم تشییع پیکر مطهّر امام عسکری حضور یافته بودند. سامراء در آن روز یادآور صحنه قیامت بود.
توطئه طاغوت
پس از شهادت امام عسکری علیه السلام ، معتمد، خلیفه وقت عباسی برای آن که وانمود کند که از آن امام، فرزندی باقی نمانده است، دستور داد تا میراث آن حضرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کنند. او بدین وسیله می خواست مسلمانان را از وجود امام بعدی ناامید کند. غافل از این که مردم عقیده داشتند که از امام عسکری علیه السلام فرزندی باقی مانده است که امامت را به عهده خواهد گرفت؛ زیرا عده ای از شیعیان فرزند خردسال امام را در زمان حیات ایشان دیده بودند.
اقامه نماز
جنازه مطهّر و نورانی امام عسکری را در حیاط خانه اش کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند. برادر آن حضرت، جعفر کذّاب، پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتی که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکی گندمگون و سیاه موی که دندان های پیشینش قدری با هم فاصله داشت، بیرون آمد. و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت: «عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز گزارم». جعفر در حالی که قیافه اش دگرگون شده بود، کنار رفت و آن کودک برجنازه امام نماز خواند. او کسی نبود جز حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف؛ زیرا معصوم باید بر معصوم نماز گزارد. سپس حضرت را در خانه خود در کنار قبر پدرش امام هادی علیه السلام به خاک سپردند.
محدودیت و شدت فشار بر امام
خلفای عباسی از هرگونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمی کردند. این محدودیت ها در عصر امام جواد، امام هادی و امام عسکری علیهم السلام به اوج خود رسیده، در زمان امام یازدهم شدت بیشتری یافت؛ زیرا، در زمان ایشان پیروان اهل بیت به صورت یک قدرت عظیم درآمده بودند، و این گروه حکومت عباسیان را مشروع و قانونی نمی دانستند، و معتقد به امامت فرزندان علی علیه السلام بودند. در آن زمان ممتازترین شخصیّت این خانواده، امام عسکری بود. از طرف دیگر، طبق روایات بی شمار، مهدی موعود که تار و مار کننده همه حکومت های خودکامه است، از نسل پیشوای یازدهم است. به این جهت خلفای عباسی پیوسته مراقب زندگی ایشان بودند.
زمینه سازی غیبت حضرت مهدی (عج)
یکی از فعالیت های امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس می گرفت، و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمی پذیرفت و فقط به واسطه آنان مشکلات دینی مردم را حل می کرد. آن حضرت گاه دستورهای دینی خود را به وسیله نامه هایی، به علما می نوشت. امام عسکری با عمل به چنین شیوه ای قصد داشت زمینه غیبت فرزندش امام مهدی (عج) را آماده کند و مردم را به دوری امام عادت دهد به گونه ای که غیبت امام زمان(عج) برای آنان غیرمعمول و ناآشنا نباشد.
معرفی امام بعد از خود به یاران خاص
احمدبن اسحاق، یکی از یاران و اصحاب خاص امام عسکری می گوید: به حضور ابومحمّد، حسن بن علی عسکری علیه السلام رسیدم و خواستم درباره جانشین بعد از ایشان سئوال کنم. پیش از سئوال من، حضرت فرمودند: «ای احمدبن اسحاق به درستی که خداوند از خلقت حضرت آدم علیه السلام تا هنگام برپایی قیامت، زمین را از حجّتِ خود برخلق خالی نگذاشته و نخواهد گذاشت. خداوند به سبب حجّت الهی بلا را از اهل زمین دور می سازد و به برکت او باران فرو می بارد». پرسیدم: یابن رسول اللّه ، پس امام بعد از شما کیست؟ در این هنگام امام باعجله برخاست و به درون خانه رفت. سپس همراه کودکی سه ساله ـ که صورتش همانند ماه شب چهارده می درخشید ـ بیرون آمد، آن گاه فرمود: «ای احمدابن اسحاق، اگر بر خدا و حجت هایش عزیز نبودی این فرزند را به تو نشان نمی دادم».
امام عسکری علیه السلام با چنین شیوه هایی، بارها جانشین بر حق خود را به یاران و اصحاب خویش معرفی می کردند.
جلوه حقیقت
شخصی به نام «حلبی» می گوید: به سامراء آمدم و منتظر خروج امام عسکری علیه السلام از منزلشان بودم تا او را از نزدیک ببینم. در کنار من جوانی ایستاده بود. به او گفتم: از کجایی؟ گفت: از مدینه. گفتم: این جا چه می کنی؟ گفت: من از نوادگان ابوذر غفاری هستم. درباره امامت ابومحمّد علیه السلام اختلافی پیش آمده است، آمده ام نشانه ای از او ببینم تا دلم آرام گیرد. در این هنگام امام عسکری علیه السلام بیرون آمد. وقتی که روبروی ما رسید، به جوان نگریست و فرمود: «آیا تو غفاری هستی؟» جوان پاسخ داد: آری. امام فرمود: مادرت «حمدَویّه» چه می کند؟ جوان گفت: خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را قبلاً دیده بودی؟ جوان گفت: خیر. گفتم: آیا همین تو را بسنده بود؟ گفت: کمتر از این هم کافی بود.
نفوذ معنوی
اخلاق الهی و سیرت نبوی حضرت امام عسکری علیه السلام موجب نفوذ معنوی گسترده ای در بین مردم شده بود؛ به گونه ای که وقتی امام از منزل بیرون می آمدند، مردمان جهت دیدار و پرسیدن سوال های خود، در برابر منزلشان صف می کشیدند. خلفای عباسی که از نفوذ معنوی امام بیم داشتند و از دیگر سو مشاهده می کردند که محدودیت ها و فشارهایی که بر ایشان وارد می کنند، اثر معکوس دارد و روز به روز بر محبوبیت ایشان در بین مردم افزوده می شود، امام را به زندان افکندند، تا مانع ارتباط ایشان با مردمان شوند و به خیال خود از نفوذ معنوی شخصیّت والای امام بکاهند.
ره یافته مکتب عشق
محمّدبن اسماعیل علوی می گوید: حضرت امام عسکری علیه السلام را در زندانی زیر نظر «علی ابن اوتاش» قرار دادند. او فردی بی رحم و از دشمنان سرسخت آل محمّد صلی الله علیه و آله بود و با خشونت بسیار نسبت به خاندان و فرزندان امام علی علیه السلام رفتار می کرد. از سوی دیگر خلفای عباسی نیز به او دستور دادند تا هرچه می تواند به امام سخت گیری کرده و به ایشان آزار رساند؛ اما بیش از یک روز نگذشت که آن مرد با مشاهده حالات معنوی امام در برابر عظمت حضرت عسکری زانوی عجز و تواضع به زمین نهاد. علی ابن اوتاش هنگامی که از حضور امام بیرون آمد از بهترین یاران با اعتقاد، و ستایش گر حضرت امام عسکری شده بود.
ریشه گناهان
کسانی که می خواهند در مسیر طاعت و بندگی پروردگار متعال قدم برداشته و به تزکیه و تهذیب نفس بپردازند، باید در اولین گام از گناهان و پلیدی ها دوری جویند؛ چرا که گناهان همانند زنجیرهایی سنگین بر پای اراده انسان آوار شده و مانع پیشرفت معنوی می شوند. امام حسن عسکری علیه السلام در روایتی به ریشه و اساس پلیدی ها اشاره کرده و می فرماید: «همه پلیدی ها در خانه ای قرار داده شده اند و دروغ، کلید آن خانه است». یعنی کسی که مرتکب دروغ شود به گناهان دیگر نیز دست خواهد زد. همچنین ترک دروغ، مقدمه ای برای ترک دیگر گناهان خواهد شد.
نفاق و دو رویی
از صفات نکوهیده و مذمومی که از ارزش انسان در جامعه می کاهد و باعث دوری گزیدن مردم از آدمی می شود، نفاق و دورویی است. منافقان و ریاکاران از پست ترین افراد جامعه هستند. امام عسکری در نکوهش این افراد می فرمایند: «چه بد بنده ای است شخص دو رو و ریاکار، در حضور برادرش بستاید و در نبودِ او غیبتش کند. اگر برادرش صاحب چیزی شود، بدو حسد ورزد و اگر گرفتار شود بدو خیانت کند».
زهر جفا
خلفای عباسی، با به کارگیری سلیقه های متفاوت می کوشیدند تا اوضاع را به زیان امام عسکری خاتمه دهند؛ با این حال با گذشتن زمان، محبوبیت امام در بین مردم فزونی می یافت. معتمد عباسی که از نفوذ معنوی امام در بین مردمان بیمناک بود، درصدد برآمد تا به هر شیوه ممکن، ایشان را به شهادت برساند. او نمی توانست آشکارا به چنین توطئه ای دست بزند؛ از این رو با دسیسه ای مرموز، ایشان را مسموم ساخت و با این کار پرتو یازدهمین ستاره پرفروغ آسمان هدایت را به ظاهر خاموش کرد. معتمد با قصد فریب افکار عمومی با ظاهرسازی، چند پزشک را به نزد امام فرستاد تا ایشان را معاینه کنند و شهادت ایشان را مرگ عادی جلوه دهند؛ اما خیلی زود این نیرنگ معتمد رنگ باخت و مردم از حقیقت واقعه آگاه شدند.
عروج عارفانه
در ساعات آخر عمر امام، بیماری آن چنان بر ایشان شدید شد که آن حضرت توان از دست داده بود. امام رو به غلامش فرمود: «به آن اتاق برو و کودکی را که به سجده افتاده است، بیاور». غلام رفت و با کودکی که چهره ای درخشان داشت و بین دندان هایش گشاده بود، به نزد پدر آمد. وقتی که نگاه امام حسن عسکری علیه السلام به کودک افتاد، گریه کرده و فرمود: «ای سرور اهل خانه خود، به من آب بیاشام، همانا من به سوی پروردگارم می روم». (وفاتم نزدیک است). آن کودک با دست خود به پدر آب داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «مرا برای نماز آماده کنید.» آن کودک، پدر را در وضو گرفتن کمک کرد. امام عسکری به او فرمود: «بشارت باد تو را ای پسرم که تویی صاحب الزمان و تویی مهدی و حجت خدا بر روی زمین، و این عهدی است از پدرم و از پدرانش تا رسول خدا صلی الله علیه و آله ».
در سوگ پدر
از پس پرده برون حجّت اثناعشر است | یا که در غرّه مَه قرص قمر جلوه گر است |
بلبل از دوری گل تا سحر امشب به نواست | یا پسر بر سر بالین پدر نوحه گر است |
هاتفی گفت که خاموش! مگر بی خبری | حسن عسکری امشب به جناح سفر است |
سر به دامان پسر گرم سخن با معبود | چهره اش بر اثر زهر جفا پرگهر است |
شد برون طایر روحش ز قفس سوی جنان | مهدی منتظر از بهر پدر خون جگر است |
بازتاب جهانی انقلاب اسلامی
مقاله حاضر تلخیصی از کتاب «بازتاب جهانی انقلاب اسلامی، انفجار نور» تألیف دکتر منوچهر محمدی است که در آینده ای نزدیک به چاپ خواهد رسید.
کتاب بازتاب جهانی انقلاب اسلامی که چهار گفتار پیرامون اثرات انقلاب در نظام بین الملل، جهان اسلام، نظریه های انقلاب و الگوهای نظام سیاسی است، اثریست که در سیزده فصل به ویژگی های انقلاب اسلامی، علل و عوامل پیروزی انقلاب، تفاوت انقلاب اسلامی با سایر تحولات سیاسی و اجتماعی دوران معاصر، ساختارشکنی نظریه های انقلاب در اندیشه های غربی، استراتژی های جهانی شدن انقلاب اسلامی، بازتاب انقلاب اسلامی در نظام بین الملل، بازتاب انقلاب اسلامی بر جهان اسلام علی الخصوص کشورهای حوزه خلیج فارس، منطقه شامات، آفریقا، آسیای مرکزی و قفقاز، آسیای صغیر، شبه قاره هند و خاور دور می پردازد. نویسنده با ارائه اسناد و مدارک و تحلیل متون و منابع موجود، در سطح گسترده ای بازتاب عمومی انقلاب اسلامی در دولت ها، ملت ها، نظام بین المللی و نظریه های سیاسی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد.
ضمن تقدیر و تشکر از دکتر محمدی که این کتاب را در اختیار فصلنامه 15 خرداد قرار دادند، بخشی از مقدمه و نتیجه گیری این اثر را تقدیم خوانندگان می کنیم. به امید اینکه با چاپ این گونه آثار و نقد عالمانه آنها توسط دانش پژوهان، به غنای مبانی نظریه های سیاسی متفکران مسلمان در دوران معاصر و دیدگاه های پیرامون انقلاب اسلامی، افزوده گردد.
فصلنامه 15 خرداد
مقدمه
جهان در قرن بیستم، تحولات گسترده و وقایع متنوع، متضاد، تأثیرگذار و در عین حال خیره کننده ای را شاهد بود. سرعت و ابعاد گسترده این تحولات در قرن بیستم به تنهایی با آنچه در قرون پیشین بر جهان گذشته، برابری می نماید. جنگ های جهانی، انقلاب ها و تعارضات و درگیری های میان جوامع، بخش قابل توجهی از تحولات قرن گذشته را به خود اختصاص دادند. برخی از این رخدادها با تمامی اهمیت آنها دامنه اثر محدودی از خود به جای نهاده و برخی پویایی جریانات درونی خود را حفظ نموده و گستره کلانی از ساختارها و فرآیندهای نظام بین الملل را تحت تأثیر قرار دادند. وقوع انقلاب اسلامی در کنار فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از جمله حوادثی است که تأثیر فوق العاده و شگفت آوری در ورای مرزها و نظام بین الملل بر جای گذارده است. تحولات و وقایع فوق، عناصر درونی نظام بین الملل را به شکل عمیقی تحت تأثیر قرار داده اند.
حیرت و نگرانی غرب از وقوع انقلاب اسلامی در ایران در سال1357 (1979)، نه تنها ناشی از عدم درک و آشنایی صحیح آنها با جریان ها و تحرکات داخلی، فرهنگ سیاسی و فکری درون جامعه ایران بود بلکه بروز چالش در منافع سرشار سیاسی و اقتصادی آنها نیز بر ابعاد این نگرانی می افزود. ایران به عنوان یکی از بزرگ ترین دارندگان منابع گاز و نفت، مرز مشترک2500 کیلومتری با یکی از پایه های نظام دو قطبی در دوران جنگ سرد، جایگاه ایران در کمربند اسلامی به عنوان یکی از قوی ترین مراکز فکری و فرهنگی اسلامی و همچنین موقعیت بی نظیر استراتژیک آن در حساس ترین منطقه در گردونه منافع حیاتی و امنیتی غرب و بویژه قدرت های بزرگ قرار داشت. پیچیدگی رفتار متقابل غرب و ایران فارغ از عنصر زمان، ناشی از عواملی از این دست بوده است. شدت و ضعف برخورد و تعامل غرب با ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب تابع و وابسته به همین گونه عوامل می باشد.
در تاریخ مدرن ایران، این نخستین مرتبه ای نبوده که در آن تحول عمده ای رخ داده که مرکز دغدغه بین المللی شده است. تاریخ رقابت روسیه تزاری با انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی با امریکا در ایران از اواخر قرن 19 میلادی، به خوبی منافع و دغدغه های غرب را در این کشور نمایان می سازد. با وجود تمام رخدادهای تاریخ معاصر در ایران، آن طور که وقوع انقلاب اسلامی غرب را نگران ساخته و به عبارت بهتر به هراس واداشته و متحیر و متأثر ساخته، هیچ حادثه دیگری تا این حد اثرگذار نبوده است.
مطالعه تحولات پیشین و بررسی تاریخ معاصر ایران، خود مؤید این واقعیت است که پس از پیروزی انقلاب، غرب و قدرت های بزرگ عملا امتیاز حضور و دخالت مستقیم در جریانات جاری جامعه ایران را از دست دادند. در این بین حتی بازیگران حاشیه ای را نیز به شدت متأثر ساخت. برای مثال بیش از 80 درصد واردات نفت رژیم صهیونیستی از ایران تأمین می شد که هر گونه خللی در این امر، ضربه سنگینی را به اقتصاد این رژیم وارد می ساخت. از سوی دیگر این رژیم؛ هم پیمان نظامی نیرومندی را از دست داد و با سیاست های جدید ایران در قبال فلسطین و حمایت آنها تا سر حد حذف «اسرائیل» عملا منجر به درهم ریختگی برنامه ها و سیاست های آنها شد. «ژروسالم پست» در همین زمینه می نویسد:
«سقوط شاه نه تنها بر وضعیت جغرافیایی و سیاسی خلیج فارس تأثیر خواهد داشت؛ بلکه بر موازنه نیروها به طور اعم تأثیر خواهد گذاشت».
انقلاب اسلامی در شرایطی در ایران به وقوع پیوست که به نظر کمتر کسی ایران را در شرایط انقلابی تصور می نمود. اکثر برآوردها از توان نظام موجود در ایران در نهایت به ثبات نسبی ختم می شد. به عبارت دیگر این انقلاب خاستگاه و بستری غیرمنتظره داشت. چرا که حکومت پهلوی دوم در خاورمیانه برای نظام بین الملل دو قطبی به سرکردگی امریکا و شوروی، جزیره ای کاملا آرام و امن محسوب می شد. قبل از کنفرانس گوادلوپ، کشورهای بزرگ صنعتی و در رأس آنها امریکا، انگلیس و فرانسه هنوز انتظار فروپاشی حکومت پهلوی را نداشتند و به همین دلیل جیمی کارتر رئیس جمهور وقت امریکا چند ماه قبل از آن ایران شاهنشاهی را «جزیره امن»[2] خواند و از سوی دیگر دیوید اوون وزیر امور خارجه وقت انگلیس با صدور بیانیه ای صراحتا موضع کشورش را در برخورد با حرکت انقلابی مردم در ایران جانبداری رسمی از محمد رضا پهلوی و ادامه حکومت سلسله پهلوی اعلام نمود. آنها بر این باور بودند که پیروزی انقلابیون در ایران در نهایت به تأسیس نظام کمونیستی منجر خواهد شد. تقابل غرب لیبرال در مقابل شرق کمونیست تمام ذهنیت قدرت های رقیب را منحصر به خود ساخته بود؛ به طوری که تحلیل ها و برداشت های مزبور آنها را به شدت تقلیل گرا نموده و منجر به سیاستگذاری ها و تصمیم های متناقضی از سوی آنها در قبال بسیاری از مسائل جاری در نظام دو قطبی شد.
با وجود چنین شرایطی در نظام بین الملل هرگز احتمال نمی رفت که چنین دولت به اصطلاح جاه طلب و مدرن گرا که در تعامل با هر دو قطب نظام بین الملل کنار آمده و پشتیبانی هر دو را همراه داشت به آسانی و در مدت کوتاهی در مقابل جریان انقلاب به زانو درآید. حضور فعال انگلیس و امریکا در ایران پس از کودتای 28 مرداد 1332، تصور هر گونه انقلاب را برای حاکم شدن نظام بلشویکی در جهت گسترش نفوذ شوروی و یا هر نوع دیگری از جریانات ضد غربی با یأ س مواجه می ساخت.
حضور و نمود دو ایدئولوژی مارکسیسم و لیبرالیسم در سیستم نظام دو قطبی و سلطه و استحکام روز افزون بر این سیستم، اکثر کشورها خصوصا کشورهای کوچک و آسیب پذیر را ناگزیر از پیوستن به یکی از این دو قطب نموده بود. هر تحول و تغییری در سطوح ملی، منطقه ای و بین المللی در سایه حضور و پشتیبانی یکی از این دو قطب را محقق می داشت و تقریبا وجهه قانونمند به خود گرفته بود.
به عبارت دیگر نه فقط یکی از دو ابرقدرت در پشت این تغییر و تحولات حضور فعال و نقشی عمده داشتند بلکه آشکارا از یکی از دو طرف حمایت و به آن کمک می کردند. مواردی همچون جنگ ویتنام، بحران کوبا، جنگ دو کره و تحولات اروپای شرقی و بسیاری موارد در رقابت و بعضا رویارویی دو قطب و حمایت آشکار آنها از طرفین منازعه قابل ذکر است.
سیاست های غرب و در رأس آنها امریکا در منطقه خاورمیانه و همچنین خلیج فارس به واسطه وجود منابع غنی انرژی و مهم تر از آنها ویژگی های بارز ژئوپلتیک این منطقه، ایران را به عنوان کشوری با موقعیت استراتژیک منحصر به فرد در شرایطی استثنایی قرار داده بود. همسایگی با قدرتی چون اتحاد جماهیر شوروی و برخورداری از پتانسیل های یک قدرت منطقه ای و همچنین سیاست ها و گرایش های غرب گرایانه، ایران را به گزینه ای مناسب برای اعمال سیاست های امریکا در منطقه مبدل کرده بود. امریکا علاوه بر پیگیری اهدافی همچون مقابله با نفوذ کمونیسم، تضمین تداوم صدور نفت ارزان از منطقه غرب و همچنین دفاع از رژیم های محافظه کار و متحدین غرب در منطقه، در پی انتخاب برخی از دولت های منطقه ای به عنوان تکیه گاه اصلی سیاست های خود در راستای ایجاد توازن قوا در منطقه و تأمین منافع غرب و شریک استراتژیکی همچون رژیم صهیونیستی بود.
رهیافت دولتمردان امریکا برای نیل به اهداف خود در منطقه در طول دهه 1350 به دلیل درگیری این کشور در بحران ویتنام و امکان تشدید احساسات ناسیونالیستی در منطقه به دلیل حضور مستقیم امریکا بر اساس استراتژی جنگ به دست دیگران برای امریکا شکل گرفته بود. این راهکار در قالب دکترین معروف نیکسون یا گوام تجلی یافت و دو کشور ایران و عربستان، هر کدام به دلایلی خاص محورهای بنیادین اجرای این مأموریت شدند. در رقابت بین این دو کشور، توان و مزیت های ایران بر عربستان تفوق یافت و مأموریت اصلی در چارچوب دکترین مذکور به ایران واگذار شد. این سیاست در دوران جرالد فورد و کارتر نیز ادامه یافت و پیروزی انقلاب خط بطلان و انتهای این استراتژی بود.
شکی نیست که پس از فرار محمد رضا پهلوی از ایران و بازگشت امام خمینی به کشور، بازیگران صحنه سیاست بین الملل (اعم از دولت ها، سازمان های بین المللی، شرکت های چند ملیتی و رسانه ها)، همه مجبور بودند این واقعه بسیار بزرگ را در ساخت راهبردی و سیاسی، به مثابه واقعیتی انکار ناپذیر باور نمایند. موضع گیری ها و عملکرد متفاوت و بعضا متناقض قدرت های بزرگ، حاکی از سردرگمی و عدم صحت محاسبات آنها بوده و حساسیت آنها در موضع گیری های اولیه نشان از تأثیرگذاری انقلاب در چنین ابعادی داشت. رویکرد ایدئولوژیک انقلاب اسلامی بر فرهنگ دینی و ارزش های سنتی و بومی برای جهان غرب کاملا غیر منتظره بود. کشورهای غربی، ایدئولوژی های بسیاری نظیر امپریالیسم، نازیسم، رئالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، ناسیونالیسم، کمونیسم و … را در روابط بین الملل تجربه کرده بودند؛ اما در قرون اخیر رویکرد دینی یا احیای سنت سیاسی اسلام و یا به قولی اصول گرایی اسلامی و مضامینی همچون جهاد، فتوا، شهادت، امت و امام به هیچ وجه برای غرب قابل هضم نبود. تا آن زمان بیشترین دغدغه غرب در جهان اسلام و کشورهای مسلمان، حرکت های ناسیونالیستی و جنبش های روشنفکری بود.
در این بین نظام سیاسی و اقتصادی اروپا، به طور انفرادی و اشتراکی بی آنکه از این جایگزینی احساس نارضایتی چندانی نماید، در صدد برآمد با دولت موقت به منزله جانشین حکومت پیشین رابطه ای معقول و منطقی ایجاد نماید تا منافع اقتصادی، سیاسی و ژئوپلتیکی خود را در ایران حفظ نماید. این در حالی بود که دولت های انگلیس، فرانسه، آلمان و ایتالیا نسبت به اوضاع سیاسی داخلی ایران حساسیت بسیاری نشان می دادند. با وجود تمام تقابل های نظری، نظام بین الملل دو قطبی باز هم در مقام حفظ منافع دراز مدت خود جویای ادامه روابط بازرگانی و سیاسی با ایران بودند.
هر چند این خود ناشی از عدم درک درست شرایط و تحلیل واقعی از وقایع داخلی در ایران بود. مجموعه ای از عوامل همچون شرایط خاص و ویژگی های منحصر به فرد جامعه ایران، ویژگی های خاص حرکت مردم در جریان انقلاب و سرعت تحولات درون جامعه، غلظت بیش از حد رقابت در نظام دو قطبی، کیفیت و مشخصه های خاص رهبری انقلاب، درک ناظران و بازیگران مستقیم بین المللی از انقلاب اسلامی را مشوش ساخته بود. تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، برخی دولت های اسلامی محافظه کار روی کار آمده بودند. هر چند حرکت های ناسیونالیستی تندرو و سکولار نیز در جهان اسلام قابل ملاحظه بود. اما این فقط ایران بود که نخستین جمهوری اسلامی را در جهان تأسیس نمود. به عبارت دیگر این انقلاب نخستین حرکت توده ای مردم در طول تاریخ بود که یک دولت دینی اسلامی به وجود آورد و به لحاظ نظری و اعتقادی با ارائه سیاست ها و راهکارهای خاص خود از همان آغاز تضاد و تقابل خود را با سیستم و نظام بین الملل نمایان ساخت.
تصرف سفارت امریکا و مسئله گروگان گیری نخستین تقابل انقلاب با نظام بین الملل بود که با نقض حقوق و عرف دیپلماتیک دستمایه غرب از سوی ایران، چالش های جدی بین ایران اسلامی و نظام بین الملل آغاز شد. تا آنکه تقابل نظری و عملی جمهوری اسلامی در دوران تکوین و تکامل خود با نظام بین الملل که بر پایه سلطه غرب شکل گرفته بود، بارها نمود یافته و طیف گسترده ای را از سیاست های حمله به ساختار موجود نظام بین الملل با استراتژی صدور انقلاب و تقویت و تجهیز امت اسلامی و نیروهای مستضعف جهان از طریق صدور انقلاب تا بهره گیری از راهبردهای ظریف تر در جهت اصلاح و تغییر نظام بین الملل به سود خود، شامل می شد.
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران پیامدهای مستقیم و غیر مستقیمی برای نظام بین الملل و عناصر و فرآیندهای درونی آن داشت. خروج ایران از اردوگاه غرب و تقابل اساسی با نظام بین الملل، تأثیرات عمیقی بر معادلات منطقه ای وارد نمود. عامل بسیاری از این تأثیرات را می بایست در ویژگی های منحصر به فرد این انقلاب، چه در بعد نظری و چه در بعد اجرایی جستجو نمود. اگر چه قرن بیستم شاهد تحولات و وقایع متنوعی از این جنس و در این سطح بود اما هیچ کدام از این وقایع در چنین گستره ای بازتاب نداشتند و تأثیرگذار نبوده اند.
نخستین سؤالی که در مقایسه پدیده هایی از این دست به ذهن متبادر می شود اینست که ویژگی های این پدیده چه بوده و تفاوت های عمده آن با نمونه های مشابه در راستای تأثیر گذاری بر عناصر و فرآیندهای سیستم و نظام بین الملل کدامند؟ به عبارت دیگر باید وجه تشابه و تمایز انقلاب اسلامی در ایران با وقایع همسطح و همجنس خود استخراج شود و آن دسته از ویژگی های انقلاب اسلامی که ظرفیت تأثیر گذاری آن بر نظام بین الملل را تقویت می نمایند استخراج نمود. در این راستا، تبیین آرمان های مطرح و کلی انقلاب، درک ابعاد و گستره تأثیر گذاری را تسهیل خواهد نمود.
ادامه مطلب...
در سالهای حکومت محمدرضا پهلوی، دربار و رویدادها و زد و بندهای نامشروع آن از منابع اصلی ترویج مفاسد اخلاقی در جامعه ایران بود. رخدادهائی که در این نوشتار اشاره میشود گوشههای کوچکی از این مفاسد را از زبان دستاندرکاران آن رژیم به تصویر میکشد:
فریدون هویدا ـ برادر امیرعباس هویدا ـ سفیر شاه در سازمان ملل در کتاب خاطرات خود تحت عنوان سقوط شاه (صفحات 94 تا 97) مینویسد:
یکی از مسائل حیرتانگیز برای مردم ایران، دخالتهای دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود. به «محمودرضا» یکی از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر کشت تریاک و و فروش محصول آن فعالیت داشته باشد و آنطور که مردم تهران نقل میکردند همه ساله محمودرضا به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده، مقدار زیادی از تریاکهای به دست آمده را برای خود نگه میداشت و بعداً آن را به قیمت هنگفت در بازار سیاه به فروش میرساند.
مردم همچنین رسوایی سال 1972 [1351] توسط یکی از اطرافیان شاه به نام «امیرهوشنگ دولو»را که در سوئیس اتفاق افتاده فراموش نمیکردند. و نیز میدانستند که شاه این شخص را پس از دستگیریش به خاطر قاچاق موادمخدر در سوئیس با ضمانت خود از زندان بیرون آورد و یکسره به فرودگاه زوریخ برد، و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر فرار زندانی از کشورشان بودند ـ ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان بر نمیآمد ـ او را به هواپیمای آماده پرواز نشاند و از سوئیس خارج کرد.
این ماجرا گرچه در سوئیس و مطبوعات اروپایی انعکاس وسیع یافت، ولی همان زمان به خاطر سانسور خبری ایران کسی در داخل کشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنکه پس از مدتی جریان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسید و مردم را از این مسأله حیرتزده کرد که چطور قاچاقچیهای خردهپای بدبخت به دستور شاه تیرباران میشوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق موادمخدر در سوئیس بازداشت شده از محاکمه و زندان میرهاند؟!
راجع به «امیرهوشنگ دولو» نیز گفتنی است که او تا چند ماه خود را از نظرها پنهان کرد. ولی بعد از آن بار دیگر به دربار آفتابی شد و کارهای سابق خویش را از سرگرفت.
در میان اطرافیان خانواده سلطنت کم و بیش افراد تریاکی وجود داشتند، ولی چون تریاک کشیدن این عده در دربار، بعضی اوقات سبب ناراحتی شاه میشد، آنها ناچار برنامه خود را برای مدتی به جای دیگر منتقل میکردند، تا آنگاه که خشم شاه فرونشیند و بتوانند دوباره بساط دود و دم خود رادر دربار براه بیاندازند.
اکثر اعضای خانواده سلطنت و مقامات سطح بالای کشور به گونهای زندگی میکردند که حداقل میتوان گفت روش آنها نه تناسبی با دستورات مذهب رسمی کشور داشت و نه قابل تطبیق با اصول اخلاقی بود.
شاه به تحریک امیراسدالله علم (وزیر دربار) و مفتخورهایی که علم را در محاصره داشتند، دستور داد چند کازینوی قمار و تفریحگاه در ایران احداث شود. علت آن هم چنین توجیه شد که: وجود اینگونه مراکز برای جلب شیوخ ثروتمند خلیج [فارس] لازم است و برای احداث آنها هم انگیزههای سیاسی و اقتصادی بیشتر مدنظر قرار دارد.
به دنبال این دستور، انواع و اقسام قمارخانه در شهرهای مختلف کشور ظاهر شد، که در اکثر آنها نیز اعضای خانواده شاه به نحوی مشارکت داشتند. پس از چندی، جزیره کیش هم با خرج مبالغ هنگفت و اختلاس از خزانه مملکت تبدیل به تفریحگاهی شد که میلیاردرها بتوانند از آن برای گذراندن دوره تعطیلات خود استفاده کنند و چنین شایع بود که شرکت هواپیمائی ایرفرانس در پروازهائی که با هواپیمای کنکورد به این جزیره دارد همیشه تعدادی زنان برچین شده از سوی «مادام کلود» معروفه را از پاریس به کیش میآورد.
با توجه به اینکه اسلام، صرف الکل و قماربازی را تحریم کرده، طبیعی است که دستزدن به اقداماتی نظیر تأسیس قمارخانه و تفریحگاههایی مثل کیش میتوانست صدمات فراوانی به وجهه شاه و خانواده سلطنتی در بین مردم ایران وارد آورد و در این مورد شایعهای نیز بر سر زبانها بود که والاحضرت اشرف مبالغ هنگفتی را در یکی از کازینوهای خارجی باخته است. بعضیها هم میگفتند که والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب کاتولیک گرویده است.
***
پرویز راجی آخرین سفیر شاه در لندن درکتاب خاطرات خود به نام «خدمتگزار تخت طاووس» (چاپ 1340، ص 40) مینویسد:
امشب (25 آذر 1355) شام میهمان لرد «وایدن فلد» بودم، که در منزل او جمعی از دوستان انگلیسی هم حضور داشتند.
خانم «میلفورد ـ هاون» که از میهمانان بود، تعریف میکرد: چند سال قبل در ضیافت شام سفارت ایران که به افتخار ورود هویدا نخستوزیر برپا بود شرکت داشت و هویدا را مردی یافت که در او جاذبهی چندانی برای جلب زنان دیده نمیشود. و بعد هم اضافه کرد: «به نظر من اینطور رسید که رفتار هویدا میتواند بیشتر مورد توجه مردان قرار بگیرد!». که چون با گفتن این حرف، حالت ناخوشایندی بر مجلس حکمفرما شد، من بلافاصله به جوابگوئی برخاستم و گفتم: «گرچه هویدا مردی نیست که چشمش به دنبال زنها باشد، ولی اطمینان دارم که او انحراف ادعائی شما را ندارد.»
خانم «میلفورد ـ هاون» پرسید: «شما از کجا به این موضوع پی بردهاید؟» و موقعی که جواب دادم: «برای اینکه حدود 12 سال زیر دستش کار میکردم»، او بلافاصله آهی کشید و من واقعاً نفهمیدم که آیا توانستهام او را متوجه طبیعی بودن هویدا بکنم یا نه؟ (!)
***
«ویلیام شوکراس» در کتاب «آخرین سفر شاه» (ص 122 و 123) وضع سفارت ایران در واشنگتن در زمان شاه و سفیر او یعنی اردشیر زاهدی را چنین تشریح میکند:
«... همیشه به پنجرههای سفارت ایران در واشنگتن، قوطیهای خاویار و بطریهای شامپاین و بستههای کادو آویخته بود و تمام شهر به او تملق میگفتند تا این که انقلاب، همه اینها را از زیر پایش جارو کرد. آنگاه اعمال نفوذهایی که کرده بود، بیش از ریخت و پاشهایش نقل مجالس و محافل شهر گردید.
در واشنگتن اردشیر زاهدی نقش یک الواط شیفته خوشگذرانی را بازی میکرد که سیل اغذیه لذید و اشربه گرانبها را به حلق قدرتمندان و سرشناسان سرازیر میکرد.
او یک نمایشگر افسانهای بود که از بوسیدن هنری کیسینجر و لیزامینلی و اندی وارهول و الیزابت تیلور به یک اندازه لذت میبرد. الیزابت تیلور یکی از مشهورترین معشوقههای بیشمارش بود.
هیچجایی پر ریخت و پاشتر از سفارت ایران در خیابان ماساچوست با سقف گنبدی آینهکاری و پردههای ابریشمی مجلل و قالیهای گرانبها وجود نداشت که تالار آن به وسیله شخصیت پرشر و شور زاهدی میزبان این ضیافتها، گرم و گیرا میشد.
ساعتهای مچی طلا و خاویار و شامپاین و زنان زیبا بخشی از بذل و بخششهای بیحساب زاهدی به مهمانان او بود.
زاهدی ... بدون موفقیت زیاد کوشید دانشجویان تندروی ایرانی را قانع سازد که به جای تظاهرات علیه شاه، باید از او پشتیبانی کنند... او به جمعی از دانشجویان گفت که ارتقاء او به مقام سفارت نشان میدهد که چه فرصتهای بزرگی برای جوانان در ایران وجود دارد. یکی از جوانان جواب داد: «آری، ولی شاه فقط یک دختر دارد.» با توجه به اینکه زاهدی داماد شاه بود جمله مزبور کنایه دقیقی بوده است.
***
احمد نفیسی از شهرداران تهران در عصر پهلوی دوم (از خرداد 1341تا مهر 1344) در خاطرات خود که در (فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوم، شماره 8، ص 285) منعکس است مینویسد:
«زمانی که در سازمان برنامه بودم جمشید آموزگار وزیر کار شده بود. یک روز به من تلفن کرد که به او سری بزنم چون کار فوری داشت. وقتی به دیدنش رفتم، گفت: دنبال یک معاون برای وزارت کار میگردم. کسانی را که برای این کار مناسب میشناسی به من معرفی کن. من چند نفر که میشناختم به او معرفی کردم. مشیر یزدی، فتحالله معتمدی، آریانا و دکتر بهرامی را به او معرفی کردم. گفت: همه اینها را میشناسم حالا من یک نفر را انتخاب کردم. ببین میپسندی یا نه؟ و بلافلاصله عطاءالله خسروانی را که رئیس دفترش بود زنگ زد تا بیاید. خسروانی وقتی در را باز کرد همان جا در برابر او و من چنان تعظیمی کرد که سرش به زانوانش رسید. آموزگار خیلی بد دهن بود. به طرزی زننده و خشن به او گفت: یک نامهای دیروز دستت دادم و گفتم رسید باید صادر شود مثل این که هنوز آن را نفرستادید. خسروانی مجدداً تعظیم کرد و گفت: قربان من چنین نامهای ندیدم. گفت: چطور ندیدی، چشمت کجا بود؟ خسروانی گفت: قربان اجازه میفرمایید بروم نگاهی کنم و برگردم. سپس تعظیم کرد و رفت. جمشید رو به من کرد و خندید و گفت: من هرگز نه نامهای به او داده بودم و نه چیزی از او خواسته بودم. من چنین معاونی میخواهم که تعظیم کند و هر چه میگویم تأیید کند.»
***
ابوالحسن ابتهاج از سرمایهداران با نفود عصر پهلوی دوم و از مرتبطین دربار در کتاب خود «خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج 2، ص 560 و 561) راجع به ریشههای فروپاشی حکومت شاه چنین مینویسد:
«شاه با زورگویی، فساد، ناچیز شمردن مردم، کنار گذاشتن شخصیتهای ارزنده از صحنه سیاست، انتصاب افراد ضعیف و فرصتطلب به مقامات حساس، زمینه را برای انقلاب آماده کرد. درآمد سرشار نفت هم به او این امکان را داد که در مقابل ملت ایران و خارجیها قدرت نمایی کند.
جشنهای 2500 ساله را در سال 1350 با صرف میلیونها دلار در بیابانهای خشک و بیآب و علف مرودشت با نمایشاتی که بیشتر به فیلمهای مبتذل هالیوودی شباهت داشت صرفاً به این خاطر برگزار کرد که به سران کشورها ثابت کند شاهنشاهی او سابقه 2500 ساله دارد. تقویم کشور را، که ریشههای تاریخی و مذهبی داشت، به تقویم شاهنشاهی تبدیل کرد. چون دیگر حتی تحمل احزاب فرمایشی را هم نداشت با تشکیل حزب رستاخیز و یکحزبی کردن مملکت اعلام کرد که هرکس مایل نیست به عضویت حزب رستاخیز درآید میتواند گذرنامهاش را بگیرد و مملکت را ترک کند.
او برای این که بتواند حمایت کارگران را به دست بیاورد ظاهراً آنان را در سهام کارخانجات و بعد در سود شرکتها سهیم کرد ولی هیچ یک از این طرحها عملی نشد.
جشن هنر شیراز با صرف هزینههای هنگفت و به ترتیبی که انجام شد یعنی ارائه مبتذلترین جوانب فرهنگ غرب اجرای نمایشات مهمل و بیبندوبار در مواردی قبیح توسط هنرپیشههای دست دوم خارجی بخصوص در ماه رمضان، اجرای موسیقی ناشناخته بی سرو ته و ناهنجار خارجی بر سر قبر حافظ بدون تردید اثر سوء در برداشت و گذشته از آن برداشت مردم عادی از تمدن و فرهنگ غرب، دیدن و شنیدن همین گونه برنامهها بود.
دایر کردن قمارخانه در جزیره کیش با پول آستان قدس رضوی و همچنین از محل صندوق بازنشستگی کارمندان شرکت نفت که با بهره نازلی نزد بانک عمران سپرده میشد، از خبطهای دیگر بود. اینها همه پلهایی بود برای رسیدن به «دروازههای تمدن بزرگ» که شاه نوید آن را به مردم ایران میداد.
***
احمد علی مسعود انصاری از خویشاوندان فرح پهلوی در کتاب خاطرات خود که تحت عنوان «پس از سقوط» (ص 302 و 303) از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده است، راجع به خروج جواهرات سلطنتی از کشور مینویسد:
«... موقع ترک وطن، شاه و خانوادهاش مقدار زیادی از جواهرات خود را به همراه آوردند. از جمله شاه به همراه اثاثیه خود چهارجعبه جواهرات آورد. استوار شهبازی، که همراه خانم دیبا، مادر فرح جواهرات را برای امانت سپردن به بانک سوئیس برده بود، به من گفت که جواهرات در چهار جعبه بزرگ، هر یک به اندازه نیم قد انسان بود. البته این جواهرات خود شاه و فرح بود، و الا والاحضرتها جواهرات خود را به طور جداگانهای آورده بودند. به ویژه اشرف، که پیش از اوجگیری انقلاب از ایران خارج شده بود به سر فرصت عمده جواهرات خود را از ایران خارج کرده بود. همچنین ملکه مادر هم، که حدود یک سال قبل از انقلاب به لندن آمده بود، بیشتر جواهرات خود را در همان زمان همراه آورده بود.
***
ارتشبد حسین فردوست در جلد اول کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی راجع به یکی از جاسوسان انگلیس در دربار محمدرضا پهلوی اطلاعات جالبی ارائه کرده است.
پرون کسی بود که از زمان تحصیل محمدرضا پهلوی در سوئیس، به عنوان «مستخدم» و «باغبان» در اطراف وی بود. او تا 1340 ـ زمان مرگ خود ـ گزارش محرمانه تحولات دربار را به سفارت انگلیس میداد. در کتاب فرودست میخوانیم:
رضاخان علناً از پرون بدش میآمد. هرگاه به کاخ ولیعهد میآمد، میپرسید که آیا این ارنست پرون در ساختمان است یا نه؟! اگر بود به ساختمان نمیآمد و نمیخواست با وی مواجه شود. یکبار به محمدرضا گفت: «اگر من پرون را در باغ نزدیک خودم ببینم طوری او را میزنم که جان سالم به در نبرد!» ولیعهد هم مسئله را به پرون گفت و او پاسخ داد که سعی میکنم طوری رفت و آمد کنم که از یکی دو کیلومتری شاه رد شوم! به هر حال، یکبار پرون اشتباه کرد و به محل قدم زدن رضاخان در کاخ سعدآباد نزدیک شد و شاه او را دید و با عصا دنبالش کرد. پرون نیز که جوان بود از لای درختها فرار کرد و جان سالم به در برد!
یک روز ولیعهد به من گفت از پدرم پرسیدم این چه دشمنی است که شما با پرون دارید؟ و او پاسخ داد که پرون جاسوس مسلّم انگلیس است، من تردیدی ندارم که او جاسوس انگلیسها است و خوشم نمیآید در خانهام یک جاسوس باشد. مسلماً در دربار رضاخان جاسوس انگلیس فراوان بود، و شاید همه بودند،ولی رضاخان از پرون نفرت خاصی داشت این نفرت فقط به دلیل جاسوس بودن او نبود هر چند کسر شأن خود میدانست و دلخور بود که در حریم زندگی خصوصی او یک جاسوس حضور داشته باشد. نفرت رضاخان از پرون به علت نمودهای رفتار همجنسگرایانه پرون بود و رضاخان با شمّ قوی خود و تجربه زندگی قزاقیش این حالت را در پرون حس کرده بود و طبیعی بود که به عنوان یک پدر از مجاورت او در کنار پسرش نفرت داشته باشد. این رفتار پرون بعدها برای همه محرمان دربار محمدرضا پهلوی آشکار شد. پرون به تشکیل یک باند هوموسکسوئل از نزدیکترین دوستان شاه دست زد.
فردوست در جای دیگر کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (ص 188) مینویسد:
«پرون تقاضاهایش را از محمدرضا با خشونت مطرح میکرد و هر چه میخواست باید انجام میشد... پرون رفت و آمد علنی به سفارتخانههای انگلیس (بویژه)، سوئیس و فرانسه داشت او در صحبتهای خصوصی با محمدرضا و نیز در صحبتهایی که من حضور داشتم به وضوح نظرات انگلیسیها را میگفت. او عموماً جزئیات را به من میگفت تا به محمدرضا بگویم. مثلاً میگفت: «من به سفارت مراجعه کردم و چنین نظراتی دارند که باید اجرا شود. نظر آنها چنین است... اینها را به محمدرضا بگو!»
فردوست میگوید گاه که نظرات سفارت انگلیس از طریق پرون و با واسطه من به محمدرضا گفته میشد و پذیرش آن برایش ثقیل بود، در چنین مواردی یک حالت انفعال و تمکین در او مشاهده میکردم. این حالت انفعال تا رفتن محمدرضا از ایران در او وجود داشت. هرگاه محمدرضا مسئلهایرا نمیپذیرفت، پرون آمرانه و با حالت تحکم به من میگفت تا به او بگویم و جملاتی از این قبیل را به کار میبرد: «من میخواهم این کار بشود!» پرون گاه حتی در حضور من نیز با محمدرضا با چنین لحنی صحبت میکرد. اگر او موردی را نمیپذیرفت، میگفت: «باید بکنی، وگرنه نتایج آن را خواهی دید!» محمدرضا برای اینکه از شر پرون خلاص شود و یا برای این که توهین بیشتری نشنود میپذیرفت و علیرغم این توهینها، همواره درمقابل پرون حالت تسلیم داشت.
تسلط پرون بر محمدرضا قدرت او نبود، بلکه ضعف مهم محمدرضا بود که در تمام طول سلطنتش وجود داشت و من این روحیه را کاملاً میشناختم.
توقعات شخص پرون از محمدرضا برخلاف من بود که هیچ چیز نمیخواستم. پرون برای دوستان ایرانیاش پست میگرفت و برای دشمنانش ترک پست. دامنه دستورات پرون همه عرصهها را فرا میگرفت: اشخاص مهمی که در مراجع قضایی تحت تعقیب بودند (در رده وکیل و وزیر و امثالهم) گاه پرون خواستار راکد شدن و توقف پروندههایشان میشد. در انتصابات مداخله جدی داشت و کار به جایی کشیده بود که دیگر برای عزل یا نصب یک مدیر کل به محمدرضا احتیاج نداشت و رأساً انجام میداد و تنها برای انتصاب وزراء و یا تحمیل نمایندگان مجلس به محمدرضا مراجعه میکرد و تحقیقاً همه نظراتش برآورده میشد. دوستی یا دشمنی پرون با اشخاص همیشه در حد اعلا درجه قرار داشت و اعتدالی در کار او نبود.
پرون در میان خانوادههای درباری موقعیت عجیبی کسب کرده بود. خانوادههای اشرافی اسم و رسمدار افتخار میکردند که پرون نزد آنها برود و پرون از همه این اماکن اخبار را جمع میکرد و به سفارت انگلیس میداد. رفت و آمدهای پرون همه با «هزار فامیل» بود، مانند فرمانفرمائیانها، قوامالملکشیرازی و غیره. او گاه به من میگفت «دیشب منزل فلانی بودم،مشکلاتی داشت و دستور دادم مقداری از گرفتاریهایش حل شود!» مقامات مملکتی به موقعیت پرون پیبرده بودند و حتی اگر برای یک وزیر مشکلی پیش میآمد به پرون مراجعه میکرد. رفتار پرون با مقامات بسیار زننده بود. او که با محمدرضا با تحکم صحبت میکرد، مشخص بود که با مقاماتی که از نظر رده خیلی پائینتر بودند، چگونه برخورد میکرد. میگفت: «دستور می دهم چنین شود!» و چنین نیز میشد. اکثر این کارها را پرون برای ارضاء خود میکرد و نه اجرای دستور سفارت.
رفتار پرون با محمدرضا بیپروا و بسیار زننده شده بود. گاه با همین صراحت به محمدرضا میگفت: «تو ارزش نداری که من با تو صحبت کنم!» اوایل من انتظار داشتم که محمدرضا در مقابل چنین توهینی خجالت بکشد و دستوردهد که او را سوار هواپیما کنند و به سوئیس بفرستند؛ ولی با تعجب میدیدم که محمدرضا سکوت میکرد و گاه تنها چندروزی قهر میکرد. این تمکین و تحمل را باید به حساب ذلت روحی محمدرضا گذارد و محمدرضا به راحتی این ذلت را پذیرفته بود. من گاه خود را با محمدرضا مقایسه میکردم و به خود میگفتم که اگر به جای محمدرضا بودم با یک دستور که «از اتاق برو بیرون و دیگر نبینمت» خود را از شر پرون خلاص میکردم. ولی محمدرضا چنین نمیکرد. در طول سالیان متمادی این رفتار پرون و محمدرضا برایم عادی شد و دیگر تعجبآور نبود.
ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه در خاطرات مینویسد: «دشمن دیگری که زندگی را از همان روز اول ازدواج به من تلخ کرد مردی بود سوئیسی به نام ارنست پرون. بسیاری این مرموزترین فرد دربار را «راسپوتین ایران» مینامیدند، و این گرچه مقایسهای اغراقآمیز به نظر میآمد، اما تردیدی نبود که ارنست پرون از نفوذی حیرتآور در دربار ایران برخوردار است. تاآنجا که من توانستم کشف کنم پرون در دوران تحصیل شاه در سوئیس باغبان کالج لُهروزی بود. بعد از اینکه شاه درسش تمام شد و به ایران برگشت دستور داد پرون را به دربار بیاورند. هرگز معلوم نشد رضاشاه، که مردی کاملاً جدی بود و به طور معمول وجود خارجیها را در دربار تحمل نمیکرد، چرا در مورد این سوئیسی به ناگهان استثناء قائل شد.
پرون هرگز به سوئیس بازنگشت. در ایران شغل رسمی نداشت و فقط به عنوان دوست نزدیک شاه در دربار زندگی میکرد و مورد احترام همه بود. علیرغم اصل و نسب و گذشته سادهاش، مهمترین مشاور شاه به شمار میرفت و عادت داشت هر روز صبح برای گفتگو به اتاق خواب شاه برود. هیچکس دقیقاً نمیدانست این مرد چکاره است. مثل هر مکتب نرفتهی بیکارهای، ادعای شاعری و فیلسوفی داشت. و البته شعر و فلسفهاش این بود که رابط شاه با سفارتخانههای انگلیس و آمریکا باشد. مدتی پیش از آمدن من به دربار، در اثر سانحه غریبی یک پایش فلج شده بود. میگفتند مسمومش کردهاند.
بعد از عروسی من با شاه، پرون سعی کرد در کارهای من هم فضولی کند. مرتباً به اتاق من میآمد ومسائل خصوصی را پیش میکشید. تا اینکه یک شب که وقاحت را به جایی رساند که در مورد روابط زناشویی من و شاه سؤال کرد، کاسه صبرم لبریز شد و با عصبانیت گفتم: «مثل اینکه یادتان رفته با چه مقامی طرف صحبت هستید!» پرون زخمخورده پس از این حرف از اتاق بیرون خزید و از آن لحظه به بعد تمام قدرتش را بر این گذاشت که زهرش را به جان من بریزد. جالب این است که من تنها قربانی او نبودم، او در انداختن خواهران شاه به جان یکدیگر هم ید طولایی داشت.
ارنست پرون در سال 1961 فوت کرد و به این ترتیب تمام اسرارش را با خود به گور برد. در بیان اوضاع دربار سلطنتی ایران همین بس که حتی من، به عنوان ملکه کشور و زن شاه، نتوانستم از کار این باغبان سابق سوئیسی و یار غار شاه سردربیاورم.»
پرون روحیات زنانه داشت. ولی تنها پس از به قدرت رسیدن محمدرضا بود که به طور صریح خود را به عنوان یک همجنسباز تمام عیار، که رل زن را بازی میکرد، علنی ساخت. او هر روز صبح آنچه را که در شب برایش اتفاق افتاده بود برای محمدرضا تعریف میکرد. چون اکثراً این حوادث شبانه با دردسرها و گرفتاریهایی توأم میشد و پرون با آب و تاب تعریف میکرد، محمدرضا مانند یک قصه با علاقه گوش میداد. پرون با فرد معینی رابطه نداشت و هر شب یک نفر را در سطح عمله و کارگر پیدا میکرد و پول کلانی به او میداد. پرون خانهای اجاره کرده بود که در آن با یک سوئیسی دیگر شریک بود. این فرد رئیس قسمت بازرگانی سفارت سوئیس در ایران بود و از حدود سال 1315 تا سال 1355،یعنی تا مرگش، در ایران بود و در همان شغل کار میکرد. به گفتهی پرون او نیز همجنس باز بود. این دو هیچ کدام زن نداشتند و ازدواج نکردند. تقی امامی، که پرون او را به دربار آورد و به محمدرضا و فوزیه نزدیک کرد، نیز طبق گفته پرون به من، همجنس باز بود. یکی دو سال بعد از امامی، پرون امیرعلائی را به دربار آورد و بعداً به من گفت که وی نیز رفیق جنسی اوست.
به هر حال، ارنست پرون [در سال 1340] مرد و دکتر عبدالکریم ایادی، که مدتها جزء دوستان محمدرضا بود، جای او را گرفت. نقش ایادی تا انقلاب ادامه یافت.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
وصیتنامه پاسدار اسلام شهید محمدرضا هادی تواتری
به نام الله پاسدار خون شهیدان
زندگی دریای متلاطم و حیرت انگیز است که دائم ا زامواج حوادث زیر و رو می شود و هیچ کس ا زهجوم امواج مصائب در سطح این دریای ژرف، آسوده و در امان نیست. در این جهان لذت مانند نیرویی مثبت و منفی همه جا و همه با هم انجام وظیفه می کنند و در برابر حسرت و شادی اندوه و غم در مقابل جوانی و نشاط پیری و ناتوانی قرار گرفته است هر کس در این جهان زنده است باید بار مصائب را تحمل کند و رنج بکشد کسی که به دریا می رود قهرأ دامنش را آب فرا می گیرد و در طول زندگی خود با یک سلسله حوادث فرساینده و ناگوار شکست ها و محرومیت ها و مرگ عزیزان و بسیاری از گرفتاری های دیگر روبرو می شود. کیسب که از تیشه روزگار جانش زخم دار نیست و موج حوادث دامنش را تر نکرده است. پروردگار بزرگ دوست دارد که افراد مسلمان در دوستی ثابت قدم باشند و دوستان قدیمی خود را همچنان حفظ کند پس همیشه مراقب باشید که در مراتب دوستی علاقه قلبی به خرج دهید.
سلم و درود بر خانواده عزیزم
راه من حق است، من شهید عشقم، عشق بر اسلام، عشق بر قرآن، همان عشقی که عنوانش حسین (ع) و همان عشقی که کاروان سالارش حسین (ع) است. حسین زینب، پس بشتاب اگر تو نیز از مایی بر ما بپیوند. سلام مادر جان، مادر جان مرا ببخش که تنهایت گذاشتم. من میوه پانزده سال زحمت جگرسوز تو بودم من میوه شب زنده داری های تو بودم من قلب و روح تو بودم، من زندگی و شادی و امید تو بودم، من بودم که تا چشم نمی بستم، خوابت نمی برد، و بالای سرم نشسته بودی، من بودم که هر وقت چشمت به من می افتاد لبان پژمرده ات را خندان می کردی و خندهات مانند شربتی مرا شاد می کرد. اگر خراشی روی پوستم مشاهده می کردی، پیراهنت را می دریدی و مرا بغل می گرفتی و دست نوازش تو را به آرامی به رخسارم می کشیدی. سخنی تلخ اما در نتیجه شیرین، مادر عزیزم موقع آن رسیده بود که قدم در کربلای حسین (ع) بگذارم و حسین زمان( امام خمینی ) را دریابم، آری مادر جان قدم براشتم و رفتم حلالم کن، داغ رفتنم تو رابس ناگوار و نا خوشایند خواهد کرد، من رفتم که به علی اکبر بپیوندم که غمخوار زینب گردم. مادر جان مگر نمی بینی که این مادر ها شهید می دهند ؟ یکی هم تو، وای بر ما، وای بر شما، وای بر نشستگان ساکت، وای بر بینایان کور، وای بر مادرانی که صدای زینب را شنیدند و کر بودند. آری این بود که عزم سفر کردم. لابد می خواستی بمانم که زندگی کنم، بمانم که عمر کنم، کدام عمر؟!! کام زندگی؟!! لذت و هوس و خنده و خواب استراحت، نه، نه، زنده آن است که جاویدان باشد،زنده آن است که انسان باشد، حال که این مصائب را از من شنیدی بدان که لازم بود توشه ناچیزی بر دارم، چکمه ایمانم را بپوشم، کفن سفیدی بر تن کشیده با قدی افراشته و با قدی که با کلام حق برخواسته پایم را در جاده سعادت و بالاخره شهادت نهادم.
از دوستانم معضرت می خواهم که تنهایشان گذاشتم، مرا حلال کنید، اگر در مدت این چند سال دوست خوبی برای شما نبودم و بدی از من دیده اید مرا ببخشید. همسایگان، اگر بدی از من سر زده مرا حلال کنید و از من راضی باشید. برادر و خواهرم، من برادر خوبی برای شما نبودم، و شما را اذیت و آزار کردم، از شما معضرت می خواهم، مرا ببخشید. از فامیل ها حلالیت می طلبم.
والسلام
وصیت نامه شهید محمدرضا هادی تواتری
روز پیروزی انقلاب اسلامی ایران(روز خدا)
با گام های استوار رفتند؛ تا فتح قلّه ی انقلاب، فریادگر و پرخروش، مصمم و پرامید، در صف هایی به هم پیوسته و دل هایی از هم نگسسته؛ مردم روزِ بیست و دوّم بهمن را می گویم!
آن روز کوچه ها عطر خوش انقلاب را حس می کرد و مردم در زمستانی سرد، گرمی آغوش همدیگر را در تبریک پیروزی می چشیدند. اصحاب عاشورای خمینی رحمه الله و دانش آموختگان دانشگاه حسینی، این بار حماسه ای دیگرگونه آفریده بودند و کعبه ی میهن را از بُت های زر و زور و تزویر پاک کرده بودند. آنان که ایمان را با مائده های آسمانی اش، در بازار شهر گسترده بودند و تلاش را میهمان زندگی مردم کرده بودند. هم آنان که خون را کمترین متاع به درگاه پروردگارشان می پنداشتند و هستی خود را خالصانه برای رهبر خود می گماشتند.
آن روز، حقیقت گُل متجلّی شد و باغ به این همه زیبایی خود تبریک گفت. آن روز پرنده هایی که کوچیده بودند بازگشتند و فضای آسمان در کثرت آنان، پنجره پنجره شده بود. آن روز درختان سرو به آزادی و آزادگیِ همگان، پیام تبریک فرستادند و برکه ها زلالیِ مردان و زنان انقلابی را درود گفتند. آن روز اقیانوس، مبهوت تلاطم های دلیرانه ای بود که کویر تشنه ی ایران را سیراب ساخته بود و سیلی خروشان شده بود، تا خانه ی عصیان را از جا بَر کند. آری، آن روز، روز خدا بود.
اینک در یاد روز آن بهارِ فراموش ناشدنی، به روح پاک شهیدان درود می فرستیم و با گرامی داشت خاطره ی آن مسیح انقلاب، راه پرافتخار خویش را ادامه می دهیم.
بشارت بهار
چه مژده ای زیباتر از آمدن بهار در پی یک زمستان تار و طولانی؟!
چه بشارتی شیرین تر از بشارت خورشید در پی یک شب سرد و تاریک؟!
چه پیامی نیک تر از پیام زلال آب برای لبانی تشنه و خشکیده؟!
چه نوایی برتر از بشارت «جاء الحق» و «زهق الباطل»؟!
قسم به شب پوشیده! که روز خواهد درخشید و بهاری ترین روز هستی، بر صحیفه ی شب تار و طولانی، مُهر پایان خواهد زد.
نسیم خوش عطر هدایت و نصرت، از هر سو می وزد و روح و جان عاشقان را می نوازد. بهار، با همه ی مهربانی ها و با همه ی طراوتش، نهال فتح و پیروزی را به ارمغان می آورد. پرندگان سفیدبال و عاشق، تنگی قفس اسارت را بال می گشایند و در قاب نیلگون آسمان، نغمه ی آزادی سر می دهند.
قلب ها، کهکشانی از عشق خمینی می شود و جامی لبریز از شراب طهور پیروزی.
وطن، این خاک مقدس، اقیانوسی می شود خروشان از موج های سنگین؛ و غریو «اللّه اکبر»، از هرکوی و برزن، نویدنصرت را طنین انداز می کند.
شهر در قلمرو شب بود ... آمدی!؟
والفجر! و لیالٍ عشر ...
شب در عمیق لحظه ها، ریشه دوانده بود و تا افق های دور، جز سیاهی، رنگ دیگری دیده نمی شد. چشم ها، به تاریکی عادت کرده بودند و هیچ نگاهی، صادقانه به جستجوی نور، برنمی خاست. جرأت گشودنِ حتّی یک روزنه ی کوچک، در ذهنِ دست ها، جاری نبود. پنجره ها، میلی به تماشا نداشتند و زیبایی ها، چنگی به دل نمی زدند؛ چرا که دیدنِ زیبایی در قفس، زیبا نیست. در چارسوی باور شهر ـ تا جایی که چشم کار می کرد ـ تنها حضور یک فصل می وزید؛ آن هم زمستان بود. قلب ها به لحظه ی انجماد نزدیک بودند و جرقّه ی هیچ اندیشه ای، ذوبشان نمی کرد. شهر، قلمرو شب بود و سلطنت، از آنِ تاریکی؛ و در این میان، «انسان» ـ این موجود زجر کشیده ی تاریخ ـ با ناامیدی، سرنوشتِ تلخِ خود را می نگریست. زندان ها، از حضورِ پیروان سپیده، لبریز بود.
ناگهان، ورق برگشت، صدای قدم های نور، در دهلیزهایِ تنگ و تاریکِ زمان پیچید و از طنین استوارش، پشتِ شب لرزید. «خورشید»، با تمام عظمتش ـ از پشتِ ابرهایِ تیره ی روزگار ـ طلوع کرد؛ آمد و به یک چشم بر هم زدنی، طومار عمرِ چندین هزار ساله ی «شب» را، مچاله کرد، روح زمستان را به زنجیر کشید و در تقویم زمانه، نامِ «بهار» را نوشت. خورشید تابید و سِحر کلامش، گرم و نافذ، در دل و جانِ شهر، نفوذ کرد و طلسمِ تسخیرناپذیر پنجره ها را حس کرد؛ آمد و نگاهِ مهربانش را ـ عادلانه ـ با تمام شهر، قسمت کرد.
خورشید تبعیدی که آمد ...
خدیجه پنجی
تا تو آمدی، پرده های غفلت، کنار زده شد و پنجره ها به سمت نور باز شدند. اندیشه ها، میل پرواز یافتند و ایده ها، جرأت ابراز. هوای تازه، آرام آرام، واردِ دالان های تنگ و تاریک اذهانِ پوسیده شد. خورشید، همچنان تابید و نور پاشید، گیاهان نورس، قد کشیدند و غنچه ها، لب به اعتراض گشودند. درختان، دست به دست هم دادند و برای قیام سرخشان، به آفتاب، اقتدا کردند. حسّی غریب، همه چیز را به شکفتن واداشت و روح سبز زندگی به اجساد پوسیده، انگیزه ی تحرّک و تکاپو بخشید. درختان قیام کردند و حماسه ای سرخ جوانه زد. «شب»، با تمام جلال و جبروتش، ترسیده و خورشید را ـ از این آسمان به آن آسمان ـ تبعید کرد؛ ولی هم چنان نور خیره کننده ی خورشید، می تابید و حضورش، گرم و روشن تر از همیشه، به چشم می خورد. شب نمی دانست که آفتاب، مکان و زمان نمی شناسد و خورشید، در هر آسمانی که باشد، کدام ابر، توانِ به زنجیر کشیدن آفتاب را دارد؟ کدام؟!
چه غنچه هایی که در این راه ـ برای رسیدن به نور مطلق ـ از خون، حنا بستند و راهیِ حجله ی بهشت شدند!
چه گل هایی که در زیر شکنجه و تازیانه ی پاییز، به قافله ی شهادت پیوستند و «بهار» را در نهایت زیبایی به تصویر کشیدند! و امروز، روز شکوفایی گل های، زیبای پیروزی است و همه با هم، با گل و لبخند، جشن خواهیم گرفت روزِ به گل نشستن بهار همیشه سبز انقلاب سرخی را که سال ها پیش، از دل کویر قد کشیده و تا بلندای تاریخ شکفت!
نقش محرم در پیروزی انقلاب اسلامی
قیام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز 10 محرم سال 61 هجری ماهیتی ضدظلم و استکبار ستیز داشت و بر همین نمط، شیعه و شیعیان نیز در گذر زمان همواره در برابر ظالمان قرار داشته و حکومت های جور را برنتابیده اند. تاریخ معاصر نیز شاهد نقش تعیین کننده محرم در جنبش های اصیل مردمی است که جلوه کامل بروز و ظهور این تاثیر را در انقلاب اسلامی مشاهده می کنیم؛ مردم نیز با شعارهای خود (همچون نهضت ما حسینی است و رهبر ما خمینی است) به طور شفاف بر این امر تکیه و تاکید داشتند.
مقاله زیر می کوشد تا در حدود مقدورات، الهام گیری انقلاب اسلامی از قیام کربلا را به برررسی بنشیند:
انقلاب اسلامی پدیده ای بی نظیر میان انقلابهای بزرگ دنیا به شمار می آید. عظمت آن و شکوه حضور یکپارچه مردم برای پی ریزی نظامی الهی، پیش بینی تمامی استراتژیست ها و گزارشگران جهانی و منطقه ای را بر هم زد و آنان را مجبور به کرنش در مقابل انقلاب نمود. قطعا یکی از ویژگی های اصلی انقلاب، رنگ و بوی عاشورایی آن بود که در به هم زدن معادلات به نفع نیروهای انقلابی تاثیری بسزا داشت.
ملت ایران در تمامی تحرکات سیاسی فرهنگی خود به نحوی تحت تاثیر پیام عاشورا است و این طبیعی ترین بستر تحولات انقلابی در ایران اسلامی به شمار می آید. نگاهی به تحولات ایران در دوره رضاخان و محمدرضا پهلوی که هر دو به ستیز با اسلام و اقامه شعائر دینی در ایران برخاسته بودند و سرنوشت آن پدر و پسر از یک طرف و پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری یک زعیم دینی از سوی دیگر تاثیر مذهب و مولفه های دینی را در تحولات سیاسی اجتماعی ایران آشکار می سازد.
در آغاز نهضت اسلامی ، امام خمینی به عنوان یک رهبر دینی با آگاهی از ظرفیتها و قابلیتهای تشکلهای دینی که توسط خود مردم اداره می شد بر بحث سازماندهی هیات های مذهبی ، استفاده بجا و مناسب از فرصتهای وعظ و سخنرانی و آگاه سازی مردم از طریق منابر در مناسبتهای مذهبی توجه ویژه ای مبذول داشتند. عزیمت روسای هیئات مذهبی به قم و ملاقات با امام خمینی در آستانه رفراندوم فرمایشی ششم بهمن 1341، تحولات بی نظیری را در نحوه و مضمون سخنرانیها و مداحیها در هیئات مذهبی ایجاد کرد. تکیه بر قیام و انقلاب بر ضد ظالمین ، مضمون اصلی اشعار مذهبی آن دوره شد و انقلابیون با تکیه بر حماسه عاشورای حسینی موفق به جذب جوانان و آحاد مردم در نهضت امام خمینی شدند. چند ماه قبل از محرم (1383 خرداد 42)طرح انقلاب سفید در رفراندومی نمایشی به تصویب رسید. نوروز سال 1342امام خمینی عزای عمومی اعلام کرد. در 2 فروردین 1342عوامل رژیم با هجومی وحشیانه به مدرسه فیضیه در قم و مدرسه طالبیه در تبریز تعدادی از طلاب را مورد ضرب و جرح قرار داده ، مدارس دینی را به ویرانه تبدیل کردند.
پس از فاجعه فیضیه طرح سربازگیری از طلاب نیز به شدت اجرا شد. حوزه علمیه قم پس از فاجعه فیضیه به مدت چهل روز تعطیل شد و پس از اربعین شهدای فیضیه و با مراجعه تدریجی طلاب کار خود را آغاز کرد. امام خمینی ره طی سخنانی به مناسبت شروع دروس حوزوی ، شاه ، عوامل رژیم پهلوی ، اسرائیل و آمریکا را مورد حمله قرار داد و از علما و مردم خواست که در مقابل مظالم رژیم پهلوی ساکت ننشینند.
امام خمینی سپس در نامه ای به علمای تهران اعلام کردند: «حضرات آقایان توجه دارند اصل اسلام در معرض خطر است ، قرآن و مذهب در مخاطره است. با این حال تقیه حرام است و اظهار حقایق ، واجب. «ولو بلغ ما بلغ» رژیم پهلوی نیز گستاخانه در مطبوعات و رادیو به مراجع و علما توهین می کرد. در چنین شرایطی محرم 1383 فرا رسید. امام خمینی پیش از آغاز محرم از وعاظ خواست سیاستهای ضد اسلامی شاه و همدستی آن را با اسرائیل مورد انتقاد قرار دهند. ایشان همچنان مقرر کردند که تا روز هفتم محرم مجالس وعظ و عزاداری به طور عادی منعقد گردد و در صورت عدم تسلیم رژیم به خواسته های علما و مراجع ، به شدت از رژیم انتقاد کرده و با خواندن نوحه ها و مرثیه ها خاطره فاجعه مسجد گوهرشاد و مدرسه فیضیه را در اذهان مردم زنده نمایند.
متقابلا ساواک نیز با احضار وعاظ از آنان خواست که در مجالس عزاداری : 1- علیه شخص اول مملکت سخن نگویند 2- علیه اسرائیل مطلبی گفته نشود 3- مرتب به مردم نگویند که اسلام در خطر است.
امام خمینی طی اعلامیه ای از وعاظ خواستند که بی توجه به این تهدیدات ، وظایف خود را انجام دهند. ایشان با آگاهی از تاثیر شگرف عاشورا در مبارزه با ظلم و ستم ، در نامه ای به واعظ شهیر حجت الاسلام فلسفی اظهار داشتند: «امروز روزی است که حضرات مبلغین محترم و خطبا معظم ، دین خود را به دین اثبات فرمایند... امروز روزی است که نظر مبارک امام زمان صلوات الله علیه به حضرات مبلغین دوخته شده است و ملاحظه می فرمایند که آقایان به چه نحو خدمت خود را به شرع مقدس ابراز و دین خود را ادا می فرمایند....»
با آغاز ماه محرم ، امام خمینی ضمن انعقاد روضه خوانی در منزل خود در طول دهه ، هر شب به یکی از مجالس عزاداری محلات قم می رفتند و در هر جلسه یکی از همراهان ایشان سخنرانی می کرد و مردم را نسبت به اوضاع کشور مطلع می ساخت. در عصر روز عاشورا امام خمینی شخصا در مدرسه فیضیه که مملو از جمعیت عزادار بود حضور یافته و به رغم تهدیدات رژیم سخنان مبسوطی علیه شاه ، اسرائیل و آمریکا ایراد کردند. امام در بخشی از سخنان خود که در جمع بیش از دویست هزار نفر مردم عزادار ایراد می شد، خطاب به شاه گفتند: من به شما نصیحت می کنم ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم. دست از این اعمال و رویه بردار. من میل ندارم که اگر روزی ارباب ها بخواهند که تو بروی ، مردم شکرگزاری کنند. من نمی خواهم تو مثل پدرت شوی.
.. نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو... از اسرائیل نشنو، اسرائیل به درد تو نمی خورد، بدبخت ، بیچاره!
استیضاح مردمی سخنان کوبنده امام ، شاه را نزد مردم تحقیر کرد. در تهران مراسم عزاداری به تظاهرات سیاسی گسترده علیه شاه و رژیم پهلوی تبدیل شد، روز عاشورا در مسجد ترکها حجت الاسلام فلسفی طی سخنرانی مهمی دولت علم را استیضاح کرد و آن را غیرقانونی دانست.
در روز عاشورا و فردای آن ، خیابانهای تهران مملو از جمعیت عزاداری بود که با در دست داشتن تصاویر امام خمینی فریاد می زدند: «خمینی ، خمینی خدا نگهدار تو بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو» هنگام عبور عزاداران از مقابل کاخ مرمر نیز شعار «مرگ بر این دیکتاتور» از سوی مردمی که اشاره به کاخ شاه داشتند تکرار می شد. محرم آن سال ، محرم عجیبی بود دسته های عزادار یاری امام خمینی را همچون یاری سیدالشهداع در روز عاشورا می دانستند و ایران و قم را کربلا :قم دشت کربلا، هر روزش عاشورا، فیضیه قتل گاه ، خون جگر علما، شد موسم یاری مولانا الخمینی شهید حاج مهدی عراقی در خصوص محرم و عاشورای 1342 در کتاب ناگفته ها شرح مفصلی دارد ازجمله اینکه با مداحهای معروف تهران که بقیه از آنها حرف شنوی داشتند نظیر حاج عباس زریباف و حاج ناظم ملاقات کردند و از همه شان قول گرفتند که شعرهایی که می سازند، نوحه هایی که می گویند، همه اش در رابطه با مدرسه فیضیه باشد.
دم های عاشورایی محسن رفیق دوست نیز خاطرات خود را از تظاهرات سیاسی مذهبی این ایام چنین بازگو می کند: نزدیک محرم که شد باز دستور حضرت امام آن موقع این بود که در مراسم عاشورا از آن سال موضوعات روز مطرح بشود که دم روز بعد داده شود، یکی از چیزهایی که من یادم است یک دمی ساخته بود مرحوم خوشدل که حتما معروف است «قم گشته کربلا، هر روزش عاشورا، فیضیه قتل گاه ، خون جگر علما، شد موسم یاری مولانا الخمینی ، یا صاحب الامر» آن موقع ما با یک عده از دوستانمان توی بنی فاطمه بودیم ، حالا یادم است که روز قبل از تاسوعا یعنی شب تاسوعا، توی خیابان هفده شهریور فعلی و شهباز آن موقع ظاهرا یا خانه حاج کاظم خوشگره بود یا خانه حاج تقی وهاب آقایی یکی از این دو تا هر دوی آنها خدا رحمتشان کند از مومنین تهران بودند ما جوانها جمع شدیم توی یک اتاق و این دم را به اصطلاح تمرین کردیم.
..، آن موقع حالا توی آن هیئتها یواش یواش این جسارت پیدا می شد که شعار انقلابی بدهند فردای آن روز که رفتیم بازار با هم قرار گذاشتیم سر یک ساعت معینی شروع کردیم و این دم را توی هیئت بنی فاطمه که یکی از بزرگ ترین هیئتها و دسته جات تهران بود دادیم ، روز عاشورا هم دادیم و خوب همان وقت که توی بازار داشتیم می آمدیم ، یک دسته دیگر هم می آمد به نام دسته قنات آباد که باز به هم خوردیم ؛ آنها یادم است که این دم را می دادند که «یحلل عالم یحلل عالم ، یحلل خمینی زعیم الاعظم» - «ای اهل عالم ، یا اهل عالم ، خمینی زعیم اعظم است» باز آنها هم این دم را می دادند که دیدیم نه ، این کار عمومیت دارد و دسته جات مختلف دارند این دم را می دهند.
شب که آمدیم هیئت بنی فاطمه هم با بزرگانی مثل شهید عراقی و اینها در ارتباط بودیم از دو روز قبلش بحث یک دسته سیاسی مطرح شده بود که بعد تصمیم گرفتیم که یک دسته ای را راه بیندازیم از مسجد حاج ابوالفتح تهران به طرف دانشگاه و این از روز تاسوعا اعلام شد توی جاهای مختلف ، دسته جات مختلف که یک چنین دسته ای حرکت می کند.
در یازدهم محرم نیز دانشجویان دانشگاه تهران به جمع تظاهرکنندگان پیوستند. رژیم پهلوی که وحشت زده شده بود تصمیم گرفت برای خاتمه دادن به قیام مردمی ، رهبر نهضت و روحانیون انقلابی را دستگیر نماید. در نیمه شب دوازدهم محرم ماموران ساواک با هجوم به منزل امام خمینی ، ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند. در روز 15 خرداد (12محرم)، مردم پس از اطلاع از دستگیری امام خمینی به خیابانها ریخته و علیه شاه دست به تظاهرات زدند. شعارهای مرگ بر شاه ، درود بر خمینی فضای شهرهای ایران را پر کرده بود.
در قم تظاهرات مردم به خاک و خون کشیده شد. تهران ، شیراز، مشهد، ورامین و... نیز به صحنه درگیری گسترده مردم با عوامل رژیم تبدیل شد. در تهران همزمان با کشتار مردم در میدان ارگ ، رادیوی تهران عوامفریبانه نوحه های مذهبی پخش می کرد! اما مردم حاضر در خیابانهای تهران در اعتراض به دستگیری رهبرشان با اشاره به کاخ شاه ، مرگ را برای دشمن امام خمینی آرزو می کردند. دکتر باستانی پاریزی با اشاره به اینکه صحنه گردان کشتار مردم در پانزده خرداد یعنی اسدالله علم فرزند کسی بود که خود در عزاداری سیدالشهدا(ع) شرکت کرده و در رثای آن امام همام شعر نیز سروده است به تفاوت روش پدر و پسر به این شکل اشاره می نماید:بعد از شوخی تقدیر، یکی از شوخیهای تاریخ هم این است ، که فرزند گوینده شعر «حسین آن سرور خوبان و شمع جمع محفل ها»، کارش به آنجا برسد که روز عاشورا، شمع محفل و رئیس دولتی باشد که مامور بود عاشورای خونین 15( 1383خرداد 1342 ش / 4 ژوئن 1963) را به وجود آورد، و عجیب آنکه درست در همان لحظاتی که آن رئیس دولت ، از شمال ، فرمان حمله به تظاهرکنندگان میدان ارگ کنار اداره رادیو می داد، رادیو تهران ، یکی از مهیج ترین نوحه های یغمای جندقی شاعر کویر را، به تکرار، با امواج خود پخش می کرد. در تاریخ ایران بعد از اسلام ، فرمانروایانی که عاشورا را نشناخته اند اغلب صدمه آن را خورده اند. در بازیهای سیاسی روزگار ما نیز، امیر شوکت الملک عاشورا را شناخته بود که با آن همه نزدیکی به دستگاه رضاشاهی ، باز سر سالم به گور برد، در حالی که جانشین او، چنان می نماید که عاشورا را نشناخته بود، و یا اینکه شناخته بود، ولی آن را به بازی و شوخی گرفته بود. امیر شوکت الملک ، روز عاشورا، به محل مدرسه شوکتیه که محل تشکیل دسته های مذهبی بود می رفت ، و در آنجا در چادرهایی که برای همین منظور نصب شده بود توقف می کرد تا مراسم عزاداری به پایان می رسید.8 تلاشهای ساواک در 16 خرداد 1342ش یعنی یک روز پس از کشتار مردمی که با تاسی به سرور آزادگان به میدان مبارزه با ظلم و ستم و یزید زمان آمده بودند، رژیم که از تمامی وسایل برای از بین بردن شعائر حسینی استفاده می کرد با هماهنگی ساواک از طریق مجله روشنفکر مصاحبه ای با محمدحسن شریعت سنگلجی برادر شریعت سنگلجی معروف که دارای گرایشهای وهابی بود و در دوره اختناق رضاخانی آزادانه به تبلیغات ضد شیعی می پرداخت ، ترتیب داد.
وی طی آن مصاحبه شعائر حسینی را خرافات قلمداد کرد. شریعت سنگلجی در دوره رضاخان نیز با حمایت او علیه تشیع فعالیت می کرد.با فرا رسیدن محرم 1384 قمری و اولین سالگرد کشتار پانزده خرداد ، رژیم شاه با تهدید و ارعاب از وعاظ خواست که پیرامون مسائل سیاسی گفت وگو و وعظ ننمایند. امام خمینی و جمعی از علما طی اعلامیه ای ضمن اعلام انزجار از رژیم و اسرائیل ، 15 خرداد را عزای ملی اعلام کردند. در تهران در روز عاشورا مردم دست به تظاهرات زدند که منجر به درگیری با مامورین و دستگیری عده ای شد. در سال های بعد به ویژه سال هایی که محمدرضا پهلوی قدرت بیشتری پیدا کرده بود با وجود تضییقاتی که رژیم برای عزاداران حسینی ایجاد می کرد هیچ گاه نتوانست از برگزاری مراسم عزاداری جلوگیری کند. سیزده سال پس از تبعید امام ، محرم 1398 که مصادف با آذر و دی ماه 1356 بود فرا رسید. رژیم در فاصله زمانی 15 خرداد 1342 تا 1356 با تکیه بر حمایت بیگانگان و درآمدهای نفتی ، انواع و اقسام سیاستهای ضد ملی و ضد فرهنگی را برای بسط سلطه بیگانگان و ارزشهای ضددینی به کار بست ، برپایی مراسم گوناگون ضددینی نظیر جشن هنر شیراز، تغییر تقویم ، پخش برنامه های مبتذل از تلویزیون و ترویج فحشا و منکرات در روزنامه ها و مجلات و سینماها و... از یک سو و وابستگی سیاسی و اقتصادی به بیگانگان و سرکوب و خفقان حاکم بر کشور از سوی دیگر، جامعه را آماده انفجار ساخته بود. شهادت آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در آستانه محرم 1398 موجب شد در جلسات ماه محرم مجددا نام امام خمینی بر زبانها جاری گردد.
رژیم شاه در اقدامی عجولانه در 27 محرم 17 / 1398 دی ماه 1356 با درج مقاله ای در روزنامه اطلاعات ، امام خمینی و قیام کنندگان پانزده خرداد را مورد اهانت قرار داد.
عکس العمل مردم و طلاب نسبت به این اقدام رژیم بلافاصله در قالب تظاهرات در قم بروز پیدا کرد. محرم ؛ گسترش انقلاب دو روز بعد در 19 دی ماه در حالی که ماه محرم هنوز به پایان نرسیده بود، تظاهرات طلاب و مردم در قم به خاک و خون کشیده شد. رژیم شاه با توجه به تجربه 15 خرداد تصور می کرد این بار نیز با سرکوب مردم می تواند موج اعتراضات مردمی را فرو بنشاند. غافل از آنکه ملت عاشورایی ایران با استفاده از فرهنگ عاشورا، دست از مبارزه برنداشته و با تکیه بر تجربیات قبل ، حرکت جدیدی را برای سرنگونی رژیم وابسته به بیگانگان آغاز کرده بودند. امام خمینی طی پیامی ، قیام 29 محرم 1398 را ادامه قیام 15 خرداد 1342 دانست و اقدام رژیم را محکوم کرد.
مردم مبارز ایران با استفاده از سنت دینی برپایی اربعین که خود بخشی از شعائر حسینی است قیام مردم قم را به تبریز، یزد، کرمان و سراسر ایران گسترش دادند و بدین ترتیب سال سرنوشت ساز 1357فرا رسید. عید نوروز 1357مصادف با چهلم شهدای تبریز شد و عزای عمومی اعلام گردید.
ماه رمضان 1357 و نماز عید فطر آن سال نشان داد که رژیم شاه فاقد هر نوع مقبولیتی نزد مردم بوده است. رژیم شاه که دچار درماندگی شده بود، یک بار دیگر سعی کرد با آزمایش روشهای خشونت آمیز به قیام مردم ایران خاتمه بدهد. در 17 شهریور 1357 میدان ژاله که از آن پس میدان شهدا نامیده شد به کربلای دیگری تبدیل گردید و زن و مرد و کودک حاضر در میدان به جرم اسلام خواهی و عدالت طلبی به گلوله بسته شدند. از 17 شهریور تا 10 آذر که مصادف با اول محرم الحرام 1399 بود اتفاقات مهمی در ارتباط با انقلاب اسلامی رخ داد. اعلام حکومت نظامی و تشدید برخورد با مردم مسلمان ایران ، هجرت امام خمینی از نجف به پاریس ، اعتصاب کارگران و کارمندان دولت ، فاجعه مسجد جامع کرمان ، کشتار دانش آموزان و دانشجویان در سیزدهم آبان و تشکیل دولت نظامی ارتشبد ازهاری اتفاقاتی بود که در خلال این ماهها رخ داده بود.
ارتشبد ازهاری که برای قلع و قمع مردم با دولتی نظامی به صحنه آمده بود به سانسور گسترده مطبوعات و رادیو و تلویزیون مبادرت ورزید. گسترش اعتصابات در دوره 61 روز نخست وزیری او دولت را مستاصل ساخت. 25 روز پس از آغاز به کار دولت نظامی ازهاری ، محرم 1399 فرا رسید. در شب اول محرم طی تظاهراتی بی سابقه و منحصر به فرد مردم ایران با سر دادن شعار «الله اکبر» و «لا اله الا الله» بر روی بام های منازل خود دولت نظامی و ماموران آن را مات و مبهوت کردند. از همان شب علاوه بر تظاهرات بر روی بامهای منازل ، تظاهرات خیابانی نیز به شکل گسترده ای آغاز شد که به شهادت عده ای از عزاداران حسینی منجر شد.
امام خمینی طی پیامی کشتار مردم در اول محرم 1357 را محکوم و ارتباط قیام ملت ایران با حماسه عاشورا را این گونه ترسیم نمود: این ملت ، شیعه بزرگ ترین مرد تاریخ است که با تنی چند، نهضت عظیم عاشورا را بر پا نمود و سلسله اموی را برای ابد در گورستان تاریخ دفن فرمود و به خواست خدای تعالی ، ملت عزیز و پیرو بحق امام علیه السلام ، با خون خود سلسله ابلیسی پهلوی را در قبرستان تاریخ دفن می نماید و پرچم اسلام را در پهنه کشور بلکه کشورها، به اهتزاز درمی آورد. امام خمینی طی مصاحبه ای با روزنامه فاینشنال تایمز به تاریخ 1357.9.8 در خصوص مبارزه با رژیم در ماه محرم برنامه مبارزه را ترسیم می نماید: سوال : برنامه شما، نظر و رهنمودتان برای طرفدارانتان در ماه محرم چیست؟ جواب: من در مورد محرم به دوستانم دستور داده ام و به آنان گفته ام که مجالس را هر چه بیشتر باید برپا نمایند و مراسم این ماه را بدون اجازه از دولت انجام دهند و اگر دولت جلوگیری کرد در خیابانها و کوچه ها و خارج تکایا مسائل روز را بگویند و نهضت را ادامه دهند.
مصاحبه ای برای محرم ایشان همچنین در 1357.9.14 در مصاحبه با رادیو لوکزامبورگ جایگاه محرم را در مبارزات ضد استبدادی این گونه ترسیم می کنند: سوال: حضرت آیت الله! چرا محرم از نظر این مبارزات این قدر مهم است؟ و آیا تصور می فرمایید که در طی محرم ، این مبارزه علیه شاه به نهایت خودش برسد؟ جواب: محرم ماهی است که عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قیام کرده و به اثبات رسانده است که در طول تاریخ همیشه حق بر باطل پیروز شده است. امسال در ماه محرم ، نهضت حق در مقابل باطل تقویت می شود. من امیدوارم که نهضت اسلامی ایران در این ماه محرم مراحل آخر خود را طی کند. آرزو و پیش بینی امام خمینی دائر بر اینکه رژیم پهلوی در ماه محرم 1399 مراحل آخر حیات خود را طی کند تحقق پیدا کرد. حضور میلیونی مردم در تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال 1357 که در حکم رفراندومی علیه نظام شاهنشاهی بود پایه های رژیم شاه را کاملا_ متزلزل کرد. به علاوه در روز عاشورا عده ای از نظامیان شاغل در گارد جاویدان که تکیه گاه رژیم در سرکوب نیروهای مردمی بود، تعدادی از افسران گارد را در نهارخوری پادگان لویزان به گلوله بستند. بدین ترتیب رژیم شاه دیگر از درون ارتش نیز احساس امنیت نمی کرد. سیل خروشان مردم در روز تاسوعا و عاشورای 1357 ضربه سختی بر پیکر رژیم شاهنشاهی وارد آورد و آنها را از فکر مقابله با این حرکت عظیم در روزهای مقدس تاسوعا و عاشورا خارج ساخت. برخورد خونین رژیم با مردم پس از عاشورا همچنان ادامه پیدا کرد. سی و شش روز پس از تظاهرات عظیم عاشورا شاه از کشور گریخت و بیست و شش روز بعد در 22 بهمن 1357 رژیم شاهنشاهی در میان ناباوری ناظران به کلی مضمحل شد. و یک بار دیگر ملت ایران و جهانیان تاثیر شگرف تعظیم شعائر دینی را در مبارزه با ظلم و ستم به عینه مشاهده کردند.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
به مناسبت فرارسیدن دهه ی مبارک فجر همچون سال های گذشته ستاد بزرگداشت یادمان 36 شهید چالکیاسر لنگرود در 13/11/88 اقدام به برگزاری یادمان 36 شهید بزرگوار به همراه برگزاری نمایشگاهی در پیرامون موضوع های 8 سال دفاع مقدس،کتاب و خاطرات جنگ و ... می نماید.
لذا از علاقه مندان جهت بازدید دعوت به عمل می آید.
نمایشگاه از تاریخ 13 لغایت 16 بهمن ماه در: استان گیلان_شهرستان لنگرود_چالکیاسر _ جنب مسجد جمعه چالکیاسر و یادواره شهدا در تاریخ 13 بهمن ماه ساعت 30/14 در همان محل برگزار خواهد شد.
برای شادی روح آن بزرگواران صلوات.
تشکیل شورای انقلاب به فرمان امام خمینی
با اوج گیری نهضت اسلامی در سال 1357، اندیشه ی طرح تشکلی به نام «شورای انقلاب» در میان روحانیون معتمد امام« قدس سره» پدید آمد، و در سفر شهید مطهری به پاریس، با امام مطرح شد.
اقای هاشمی رفسنجانی در این باره چنین نوشته است:(1)
« ... آقای مطهری در مراجعت از سفر پاریس، دستور رهبر عظیم الشأن انقلاب را مبنی بر تشکیل شورای انقلاب آوردند. حضرت امام آقایان شهید مطهری، شهید بهشتی و موسوی اردبیلی و شهید باهنر و این جانب هاشمی رفسنجانی را به عنوان هسته ی اول شورای انقلاب
تعیین و اجازه داده بودند که افراد دیگر با اتفاق نظر این پنج نفر اضافه
شوند و در جلسات ابتدایی تصمیم بر این شد که حتی الامکان ترکیب شورا از
اعضای روحانی و غیر روحانی به نسبت مساوی و نزدیک به هم باشد.
«طبعاً،
چون امام حرف ها را برای ایشان زده بودند، مرجع برای ما ایشان بودند.
بیشتر نص امام را از ایشان بایست می شنیدیم... ایشان بیشتر از ما مسائل
فکری برایشان مطرح بود تا عملی، و در گذشته هم این طوری بود. در شورای انقلاب هم این طوری بود. خیلی مواظب بود که خطوط انحرافی فکری که آن روز در جامعه ی ما وجود داشت و سر و صدا هم زیاد داشت، این ها در شورای انقلاب راه پیدا نکنند.»
ترتیب خاصی که برای گفت و گو با افراد برای عضویت در شورای انقلاب در نظر گرفته شده بود، با مسؤولیت شهید مطهری به انجام رسید.
شهید مظلوم بهشتی در این باره، چنین اظهار کرده است(2) :
«...
افراد را امام تعیین می کردند، به این معنی که اول امام به یک گروه 5 نفری
از روحانیت مسؤولیت دادند که برای شناسایی افراد لازم برای اداره ی آینده
ی مملکت تلاش کنند. این عده عبارت بودند از آیت الله مطهری، هاشمی
رفسنجانی، موسوی اردبیلی، دکتر باهنر و خود بنده. بعد با آقای مهدوی کنی
صحبت کردیم و به امام اطلاع دادیم و ایشان هم شرکت نمودند. بدین ترتیب
هسته ی شورای انقلاب
یک گروه شش نفری شد. بعدها آیت الله طالقانی و [آیت الله] خامنه ای نیز از
روحانیون اضافه شدند... به تدریج آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی و عده ای
دیگر از شخصیت ها را که امام نیز قبلاً می شناختند و با آن ها در پاریس
دیدار داشتند – قرار بود روی آن ها مطالعه کنیم و نظر نهایی مان را بدهیم
– آن ها را با نظر نهایی مان به امام در پاریس معرفی کردیم و امام نیز
تأیید نمودند.»
شورای انقلاب که در آذرماه 1357، شکل گرفت به عنوان اساسی ترین ارکان قدرت سیاسی و اجرایی امام« قدس سره» و مورد تأیید ایشان آغاز به کار کرد.
در پیام سیاسی بسیار مهم امام« قدس سره» در 22 دی 1357، تشکیل شورای انقلاب اعلام شد. در قسمتی از این پیام آمده است(3):
به موجب حق شرعی و بر اساس رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به این جانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامی ملت، شورایی به نام شورای انقلاب
اسلامی مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتاً
تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد. اعضای این شورا در اولین فرصت مناسب
معرفی خواهند شد. این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصی شده است، از
آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالی را مورد بررسی و مطالعه
قرار داده و مقدمات اولیه ی آن را فراهم سازد.
بدیهی است که مسؤولیت های شورای انقلاب، عمده ترین مسؤولیت های رهبری انقلاب
در داخل کشور محسوب می شد. شورا در آغاز، هفته ای یک بار و سپس دو بار، به
طور مخفی در منازل افراد تشکیل جلسه می داد. تصمیمات اتخاذ شده در این
جلسات بلافاصله با امام قدس سره در میان گذاشته می شد و پس از کسب تکلیف،
به مرحله ی اجرا در می آمد. از اقدامات مهم شورای انقلاب،
مذاکره با مقامات نظامی نیروهای مسلح، دیدارهای دیپلماتیک، ترتیب دادن
مسافرت بختیار به پاریس برای ملاقات با امام« قدس سره»، مأموریت راه
اندازی نفت و انتخاب رییس دولت موقت بود.
اساساً علل و انگیزه های بسیاری در تمایل به تشکیل شورای انقلاب دخیل بود.
آن
روزها گرایش به شورا شدید بود. رهبران و مبارزان با توجه به تصوری که از
استبداد و حکومت فردی داشتند، مایل به تکرار آن تجربه ها نبودند. به همین
دلیل به طور طبیعی باید شورای انقلاب تشکیل می شد. از این رو شورای انقلاب به عنوان طبیعی ترین شکل مدیریت در بدو انقلاب
به طور خود جوش مطرح و پذیرفته شد و همه ی تصمیم ها از آن جا هدایت می شد
و برای بعضی کارها کمیته هایی فعالیت داشت که مهم ترین آن ها، کمیته ی
سوخت و کمیته ی اعتصابات بود.
شورای انقلاب پس از پیروزی
ازاولین روزهای ورود امام خمینی« قدس سره» بحث های مهمّی از قبیل تشکیل
دولت، تشکیل مجلس، ایجاد مجلس مؤسسان [خبرگان] و تغییر قانون اساسی در این
شورا مطرح شد.
در آستانه ی پیروزی، شورا، مهندس مهدی بازرگان را به
عنوان نخست وزیر دولت موقت پیشنهاد نمود و امام« قدس سره» نیز پذیرفتند و
طی حکمی ایشان را منصوب کردند. بعد از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357، شورای انقلاب و دولت موقت تحتِ لوای رهبری امام« قدس سره» و مشروعیت حاصله از حمایت های مردمی، زمام امور را به دست گرفتند. دومین تصمیم مهم شورای انقلاب، تصویب اساسنامه ی سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی در دوم اردیبهشت 1358، بود. سپاه که بلافاصله بعد از پیروزی در سال
1357، بنا به فرمان امام« قدس سره» به فرماندهی حجت الاسلام لاهوتی، تشکیل
شده بود و مأموریت حفظ انقلاب و دستاوردهای آن را برابر حملات ضدِ انقلاب بر عهده داشت، با تصویب شورای انقلاب رسمیت پیدا کرد.
سپس، ملی شدن بانک ها، سامان بخشیدن به محاکمات دادگاه های انقلاب،
برگزاری همه پرسی در رابطه با نظام، بررسی پیش نویس قانون اساسی و انتشار
آن در جراید، تصویب قانون شوراهای محلی، ملی شدن صنایع بزرگ، تصویب آیین
نامه ی مجلس خبرگان و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورا و ... را
انجام داد. بدیهی است که شورا، مافوق دولت بود و خطوط کلی و راهبردی با
تمهیدات و تصمیمات اعضای آن اتخاذ می گردید. آیت الله طالقانی، چهره ی
محبوب مردمی و دومین رییس شورای انقلاب در 19 شهریور همان سال درگذشت.(4)
بعد از تسخیر لانه ی جاسوسی امریکا در 13 آبان 1358، دولت بازرگان فردای آن روز استعفای خود را تسلیم امام« قدس سره» کرد. شورای انقلاب
بیانیه ی مهمی خطاب به ملت صادر کرد و یادآور شد که مصمم است در فرصت
محدودی، برگزاری همه پرسی درباره ی قانون اساسی، انتخابات مجلس شورای ملی و ریاست جمهوری و ... را به انجام رساند.
همه
پرسی قانون اساسی در 12 آذر 1358، و متعاقب آن انتخابات ریاست جمهوری در
بهمن 1358، برگزار و بنی صدر به عنوان رییس جمهور انتخاب گردید. بعد از
انتخاب بنی صدر، وی حملات شدیدی را علیه شورای انقلاب آغاز کرد. این اختلافات تا تشکیل مجلس شورای اسلامی در 7 خرداد 1359 و تحویل وظایف شورای انقلاب به مجلس ادامه داشت. با شروع کار مجلس و شورای نگهبان و دیگر نهادها، مسؤولیت و ضرورت وجود شورای انقلاب به پایان رسید. لذا در 12 تیر 1359، آیت الله بهشتی اعلام کرد:
«مسؤولیت شورای انقلاب
دو هفته دیگر پایان می یابد.» (5) سپس آخرین جلسه ی شورا به ریاست مهندس
بازرگان در پنج شنبه 26 تیر 1359 برگزار شد و جراید نوشتند:(6)
«به دنبال تکمیل اعضا و حقوقدانان های شورای نگهبان و رفع موانع کار مجلس و تصویب اعتبارنامه ها، پایان کار شورای انقلاب اعلام شد.»
دکتر حسن حبیبی سخنگوی شورای انقلاب، در آخرین گفت و گوی خود، وضعیت آن را به طور خلاصه چنین تشریح کرد:(6)
«امروز با رسمیت یافتن مجلس شورای اسلامی و کامل شدن اعضای شورای نگهبان قانون اساسی، کار شورای انقلاب که تاکنون وظیفه ی قانونگذاری را بر عهده داشت، نیز به پایان رسید.
با تشکر روایت سرخ
شش نکته که در خواستگاری باید سنجید.
آینده ازدواجتان را پیش بینی کنید.
چهره واقعی همسرتان را ببینید
ازدواج کجای زندگی شماست؟
چرا برای ازدواج مشاوره بگیریم؟
دانلود جدیدترین سخنرانی دکتر انوشه
دعای حضرت زهرا (س) برای همه امور مادی و معنوی
ثواب خواندن سوره "نصر"
طرح ختم قرآن در واکنش به هتک حرمت قرآن
ازدواج موقت و درمان خودارضایی
آسیب های خود ارضایی جدی است
ازدواج موقت
ترک خودارضایی با دارو نیست
خودارضایی بعد از ازدواج
[همه عناوین(135)][عناوین آرشیوشده]
بازدیدکنندگان دیروز: 10
کل بازدید کنندگان :354094
نویسندگان وبلاگ :
روایت سرخ[79]
پیک آشنا (@)[4]
این وبلاگ با حفظ ادب اسلامی ، از قوانین جمهوری اسلامی تبعیت می کند. پیش از طرح سوال از نبودن پاسخ مربوطه در وبلاگ مطمئن شوید. ###تقاضای مهم### هنگام مطالعه مطالب وبلاگ اگر به مطلب تحریک آمیزی برخورد نمودید ، خواهشمندم مراقب خود باشید تا مبادا به گناه بیفتید. گروه مشاوران جوان در این زمینه هیچ مسئولیتی را به عهده نمی گیرد. تلاش ما بر این است که به همه شما عزیزان کمک کنیم و هر مطلبی در این وبلاگ مخاطب خاص خودش را دارد. بنابراین از مطالعه مطالب تحریک آمیز و غیر ضروری برای خودتان پرهیز کنید.